چو شد انجام اين جنگ جهان سوز
كه آمد سرخ رو، ز اين پهنه امروز
به پاسخ كشته عشق خداوند
چنين فرمود كاى فرزانه فرزند
در اين صحرا و اين خرگاه بافرّ
نمانده جز من و تو، مرد ديگر
بگفت و شد بپا آن شاه بيكس
فغان شد از حرم بر چرخ اطلس
كهن پيراهنى آن كسوت عشق
طلب فرمود از آن عصمت عشق
مرا ز اين گفتگوى كهنه جامم
زبان لال است و خونين است خامه
آمدن جبرئيل به إمداد شاه جليل 7
شد از خرگه شه توحيد سيما
به نزديك براق برقپيما
نشست از پشت زين آن شاه بىيار
امين وحى شد پيشش نمودار
سلامى داد شاه كن فكان را
نماز آورد قبله انس و جان را
بفرمودش كه اى پيك رسالت
چه آوردى ز درگاه جلالت؟
بگو تا وقت نگذشته اى در
كه هستم شائق ديدار داور
بهگفت اى شهريار ملك هستى
تو خود آگاهى از بالا و پستى
يكى لشكر فرستاده خداوند
به امداد تو اى عشق و هنرمند
به سردارىّ منصور فرشته
كه اندر راه تو از خود گذشته
بده فرمانم اى سلطان ديجور
كنم اين قوم را ناچيز و نابود