نظر بگشود چون فرزند حيدر
به تمثال خداى فرد داور
زبان بگشود و لختى گفتگو كرد
حديث عشق با شه مو به مو كرد
زبان عاشق و معشوق با هم
چه دانم من كه عشقم كرده درهم؟
چو پا انداز معشوق گرامى
روان خويش كرد آن مير سامى
شه احمد نشان حيدرى دم
ز جا برخاست با يك عالمى غم
به عزم رزم آن قوم ستمكار
نشست در پشت زين، آن شاه كرّار
شهادت شيرخوار حضرت على اصغر (ع)
(1)
پس از قتل برادر آن شه جود
بيامد سوى خرگه بهر بدرود
فرود آمد ز اسب آن عشق چالاك
در پردهسرا بنشست بر خاك
به خواهر گفت كاى آرام جانم
بياور اصغر شيرين زبانم
كه بينم روى آن پژمرده گل را
گل گل دسته شاه رسل را
بياوردند آن شيرين زبان را
كه قربانى شود شاه زمان را
نشاند آن مظهر خلّاق ذو المنّ
گل پژمرده خود، روى دامن
سرش بنهاد بر بازو كه رويش
ببوسد وارهد از آرزويش
لب و رخسارهاش ديد آن شه فرد
شده از تشنگى چون كهربا، زرد
نه مادر شير بودش، نه پدر آب
نه بود آن طفل را از تشنگى تاب