شهادت شوذب غلام عابس
غلام داشت عابس نيك فرجام
يلى مردانه بود و شوذبش نام
بگفتش اى دلارام دل افروز
چه خواهى كرد اى شوذب در اين روز
جوابش گفت كارى هست ديگر
بجز يارىّ فرزند پيمبر؟
بگفتش عابس اى مرد وفادار
يقينم بود امروز از تو اين كار
سلامى داد شوذب، شاه دين را
بيارائيد آنگه رزم و كين را
گرفت آن پهلوان مرد سيهفام
به تيغ تيز از نامآوران كام
فدائى گشت شاه انس و جان را
عوض بگرفت گلزار جنان را
چو شوذب خود روان شد سوى بالا
شهادت را شدى نوبت به مولا
شهادت عابس (رضوان اللَّه عليه)
برون شد شير مرد لا ابالى
كه بود از عشق پر، وز خويش خالى
به رزم شير مردان يافته كام
سر جنگ آوران و عابسش نام
دليرى پارسا و باهنر بود
شبيب شاكرى او را پدر بود
سراپا رفته اندر رخت آهن
نهان در درع كرده پرنيان تن