به آيين شب پيشين دگر بار
به درگاه مقدّس سود رخسار
منوّر شد حرم زان پرتو طور
عيان شد معنى نور على نور
گهرهاى تراز گنج نهانى
نثارش برد از جزع يمانى
برون آمد ز مرقد شاه سرمد
سروشان همرهش، بىحصر و بيحد
شنيد از عشق بوى ذو المنن را
ببر بگرفت جان خويشتن را
كليم عشق با معشوق جانى
شد اندر گفتگوئى لن ترانى
همى گفتش كه اى سردار رحمت
نجاتم بخش از رفتار امّت
كه جان از دست امّت گشته رنجور
مرا با خويشتن كن زنده در گور
حسين عشق، چون زد اين نوا را
به شور انداخت جان مصطفى را
بگفتش كاى بهين ذريّه من
به محشر مايه فخريّه من
تو را خواهد خدايت كشته بيند
تنت در خاك و خون آغشته بيند
كنون ساز سفر ميكن مهيّا
شتابان شو سوى عيش مهنّا
فضولى گفت هان اى مرد لافى
نهاى ز اهل خبر بيهودهبافى
تواتر آمد اندر اين روايت
كه اندر خواب آمد اين حكايت