در ستايش خداوند عالم جلّ شأنه
سر اين نامه نام آن خداوند
كه از عشق آفريده عالمى چند
خداوندى كه بر جنبنده جان داد
به حرفى نظم اين كون و مكان داد
به دست قدرتش موت و حيات است
گواه وحدت او ممكنات است
به فصل دى مزاج مرگ داده
بهاران را نوا و برگ داده
دهد مر سالكان را رنج و رحمت
بگمراهان فراوان جاه و عزّت
به مسكينان لباس بىنوائى
شهان را زينت گيتى خدائى
خرد را آگهى ز اين ماجرا نيست
به كارش صحبت چون و چرا نيست
شه دنيا و دين، سلطان لولاك
مكرّر گفت ربّى ما عرفناك
في المناجاة
الهى جرمم از اجرام كهسار[1]
فزون گشت از شمر[2] بيرون ز مقدار
هوايم غالب آمد، عقل مغلوب
هوس فرمان روا و نفس معيوب
تن از بار معاصى گشته رنجه
دل اندر چنگ شيطان در شكنجه
سر از سرپيچى فرمان دادار
كدوئى خشك مانده بر سر دار
[1] كوهسار.
[2] شمر مخفّف شماره و تعداد.