پر از غم سينه با افغان و زارى
نشستند آل طه در عمارى
نه تنها كربلاشان پر بلا بود
بر ايشان هر زمان كرب و بلا بود
ورود موكب امام همام و اهل بيت كرام (ع) به مدينه طيّبه
(1)
سوى ملك حجاز آن لشكر آه
بهپيمودند ره را گاه و بيگاه
چو پيدا گشت را يثرب از دور
حرم را شد عيان، بر سر دگر شور
ورود شهر و آن بنگاه و منزل
بدى اهل حرم را سخت مشكل
چو ديد آن دختر سلطان سرمد
نشستنگاه جدّ خويش احمد
عتاب آميز گفت آن بىقرينه
پر از غم سينه، با شهر مدينه
مدينة جدّنا لا تقبلينا
فبالحسرات و الأحزان جئنا
خرجنا منك بالاهلين جمعا
رجعنا لا رجال و لا بنينا
غلامان بهر آن سلطان والا
بهپا كردند خرگاهى در آنجا
دليل ره بشير آن نيك آئين
كه بود اندر ركاب سرور دين
بدو فرمود آن سلطان مظلوم
كه باشد مر مرا پيدا و معلوم
پدر بودت يكى پاكيزه گوهر
به شعر اندر سخن سنج و سخنور
تو را خود بهره باشد اندر اين كار
توانى رشته كردن نظم اشعار
بگفت آرى فدايت جان عالم!
مرا خود شاعرى باشد مسلّم