ببر از گفتگو، اين ناتوان را
كه رسوا كرد خود، سفيانيان را
نهادى چون مؤذّن دست بر سر
بلند آوازه گفت اللَّه أكبر
چنين فرمود آن سلطان والا
بزرگى را جز او كس نيست دارا
بزرگ است آن خداى فرد داور
سزد در حق او اللَّه أكبر
پس از تكبير و از تهليل يكتا
مؤذّن گفت و گفت آن شاه والا
شهادت ميدهد روح روانم
رك و پى با جميع استخوانم
كه فرداست آن خداى بىنديدم
شريكى از براى او نديدم
چو نام نامى سلطان مختار
مؤذّن گفت و گفت آن شاه بيمار
همين شه را كه ميدانى پيمبر
بود جدّ من اى مردود داور
دگر گويى كه جدّ تست و حاشا
شوى كافر به حقّ حقّ يكتا
و گر جدّ من است آن شاه ملّت
چرا كشتى حسينش را به ذلّت؟
چرا ما را اسير و خوار كردى
كشان در كوچه و بازار كردى
بهپا شد آن يزيد كفر آيت
بگفتا بر نمازم نيست، حاجت
بيرون آمدن يزيد از مسجد و خطاب يهودى با او
برون آمد ز مسجد كفر مطلق
پر از كين سينه و برگشته از حق
يهودى عالمى آمد نمودار
بپرسيد آن زمان از مير كفّار