چو شد آراسته آن مجلس شوم
ز مردم وز رسول قيصر روم
بداد آن كافر بدتر ز شيطان
به إحضار عيال اللَّه فرمان
نهاد اين باژگون طاس سبك سر
به طشت زر، سر سبط پيمبر
به رسم هديه با صد جور و بيداد
به روى تخت آن نمرود، بنهاد
ز دنبالش حريم دل شكسته
بر او رنگ نبى، سلطان رابع[1]
مقابل چون شد آن مخدوم جبريل
بدان فرعون بدتر از عزازيل
(1)
بفرمودش يزيدا هيچ دانى
كه با اين حالت و اين ناتوانى
بهبيند گر رسولم زير زنجير
چه خواهى گفت و چه بود عذر و تقصير؟
چه فرمود اين سخن آن ناتوان شاه
ز جا برخاست آن مردود و گمراه
بدست خويش آن زنجير زان بند
گشود از گردن و دست خداوند
نشاند آن رو سياه واژگون بخت
حريم اللَّه را اندر پس تخت
به پاى تخت آن بيدين كافر
ستاده مظهر خلّاق داور
جهانى قاف تا قاف از كم و بيش
مهيّا و مسلّم ديد بر خويش
ز ساقى خواست مى، آن ننگ اسلام
نه شرم از حقّ، و نه آن محضر عام
مى آوردش حريف ميگسارش
بگستردند شطرنج قمارش
[1] امام چهارم( ع).