به احضار عيال اللَّه اطهار
عبيد اللَّه داد اذن از پى بار
فراهم كرد بزمى از سيهدل
پر از اشرار و اوباش و اراذل
سر سبط نبى در پيش رويش
بدى چشم همه مردم به سويش
اسيران خدا را قوم شدّاد
بياوردند با صد جور و بيداد
تو گفتى اين اسيران فرنگند
و يا خود دستگير روم و زنگند
مهين دخت نبى با سوگوارى
كشيد از جمع خود را بركنارى
به كنجى شد ز مردم با كنيزان
ز غم نالان و خون از ديده ريزان
خطاب آورد آن مير ستمكار
غضب آلوده با آن جمع حضّار
(1)
بهگفت اين با تكبّر زن كه باشد؟
كنار از اين اسيران از چه باشد؟
جوابش را يكى از آن كنيزان
چنين فرمود با آن تخم شيطان
كه اين زن دختر سلطان دين است
شنيدستى اگر زينب، همين است
على بابش بود زهراش مادر
حسين تشنه لب او را برادر
چو اين دانست آن برگشته از ربّ
كه اين خونين جگر خود هست زينب
بگفت اى دختر ختم رسولان
چسان ديدى تو صنع پاك يزدان
بگفت اى دشمن خلّاق دادار
نديدم جز نكوئى اندر اين كار
گروهى را خدا بهر شفاعت
برانگيزد به ميدان شهادت