چه شد كآيينه نور تجلّى
نهد بر روى خاكستر خولّى
جزاك اللَّه اى فرزانه فرزند
كشد ز اين قوم دون كيفر خداوند
پس آن شاه زنان شد سوى بالا
پر از خون ديده تا عرش معلّى
بخود آمد چو از آن بيخودى زن
نهاد آن سر، به روى چشم روشن
چو لختى ناخن غم، بر جگر زد
خولّى را سراپايى به سر زد
بگفت اى شوم شوم زشت كردار
سيهروى و سيهروز و سيهكار
سر سبط رسول ربّ ذو المنّ
نهى اندر تنور خانه من
نمانم من دگر در خانه تو
كه ويران باد! اين ويرانه تو
بردن خولى سر مطهّر امام (ع) را نزد عبيد اللَّه بن زياد
(1)
چو روپوش سيه گردون بيباك
به دور انداخت از رخسار افلاك
نمود اين خيمه، شبباز سيهكار
سر ببريده خود را نمودار
ز جا برخاست آن با مكر و تلبيس
روان شد سوى دار الملك ابليس
پس آنگه تهنيت گفتش به اكرام
كه كار دشمن آوردم به إتمام
همه آن داستانها را به تحقيق
بيان كرد از براى مير زنديق
سر سلطان دين بگذار بر جاى
سوى دشت بلا شو راه پيماى