كه از پشت پناه اهل ايمان
عيان گرديد زهر آلوده پيكان
مقام خالق يكتاى بيچون
ز زهر آلوده پيكان گشت پرخون
(1)
سنان زد نيزه بر پهلو چنانش
كه جنب اللَّه بدريد از سنانش
بديدارش دلارا رايت افراشت
سمند عشق بار عشق بهگذاشت
بشكر وصل فخر نسل آدم
به رو افتاد و ميگفت اندر آن دم
تركت الخلق طريّا في هواكا
و أيتمت العيال لكى أراكا
و لو قطّعتنى في الحبّ إربا
لما حنّ الفؤاد إلى سواكا
زمانى دير با معشوق جانى
همى به سرود اسرار نهانى
حرامىزاده خود نام زرعه
شقاوت را بد اوّل فال و قرعه
نه شرم از مصطفى كردى نه دادار
روان شد سوى شه، با تيغ خونبار
بزد شمشير آن بيدين كافر
بدوش زينت دوش پيمبر
يكى شاخ بلند آن بيمروّت
بريد از طوبى باغ نبوّت
شه حيدر نشان با تيغ خونريز
فرستادش به سوى آتش تيز
گرانبارىّ زخمش كرد خسته
دل زهراى از هر شد، شكسته
ملايك را همه دل گشت صد چاك
ز صبر آن شه افتاده بر خاك
دگر بارش سنان كفر آئين
بهزد بر سينهاش آن نيزه از كين