اسم الکتاب : لهوف ت میر ابو طالبی المؤلف : سید بن طاووس الجزء : 1 صفحة : 97
نهشلى و منذر بن جارود عبدى[1] بودند. يزيد بن مسعود بنى تميم و بنى
حنظله و بنى سعد را جمع كرد و در آن گرد همايى گفت: اى بنى تميم! شخصيّت و موقعيّت
خانوادگى و اصالتم را در ميان خود چگونه مىبينيد؟
گفتند: به به به خدا تو
ستون فقرات و رأس هر افتخارى، تو در مركز شرافتى و در منزلگه شرف جلو دارى.
گفت: شما را براى رايزنى
در امرى و يارى جستن در آن فرا خواندهام.
گفتند: به خدا كه در بذل
خير خواهى و ابراز رأى خود دارى نكنيم، بفرما تا بشنويم.
گفت: همانا خداوند
معاويه را در كمال خوارى به هلاكت رساند و نشانش را از ميان برد، او بود كه باب
گناه و ظلم و جور را گشود و شالوده ستم را پى ريزى كرد، او بيعت با پسرش را به
گردن مردم انداخت و گمان برد كه محكمش ساخته، هيهات از آنچه كه اراده كرده، در آن
كوشش كرد ناكامياب شد و آن را به مشورت گذاشت و بىياور ماند، و اكنون پسرش يزيد
ميگسار و رأس هر فجور و تباهى. ادّعاى خلافت بر مسلمانان را دارد و مىخواهد بدون
رضايت و خواست مردم بر آنان امارت يابد، و اين در حالى است كه با ضعف در حلم و علم
جايگاه حقّ را نمىداند، سوگند راست مىخورم كه جهاد و جنگ با يزيد افضل از جهاد
با مشركان است.
و اين حسين بن على،
فرزند دخت گرامى رسول اللَّه 6 است كه صاحب شرف اصيل و رأى
استوار بوده، او را فضلى است كه در محدوده قلم و بيان در نيايد، و درياى علم
بىساحل كه هرگز نخشكد، او سزاوار احراز منصب خلافت است، او كه سابقهاى مشعشع و
سنّى مجرّب و قدمتى در خور مباهات، و قرابتى افتخار آفرين
[1]- منذر بن جارود، در عهد پيامبر متولّد و در
جمل در خدمت على 7 بود و از طرف امام والى اصطخر شد: خبر ناخوشايندى از
او به امام رسيد، عزلش فرمود: عبيد اللَّه او را به سال 61 ولايت مرز هند داد و در
آخر همان سال 61 مرد.