اسم الکتاب : کشف الیقین ت آژیر المؤلف : علامه حلی الجزء : 1 صفحة : 445
خود را از دست من كشيد و رفت و ساعتى [با جبرئيل] همهمه كرد.
سپس ايستاد و من به او رسيدم. پس گفت: اى ابن عبّاس! من گمان مىكنم دليل مظلوميت
او اين است كه كوچكش مىشمارند. با خود گفتم: به خدا، اين بدتر از اوّلى است، و
پاسخ دادم: به خدا سوگند، خداوند او را كوچك نشمرد آن گاه كه دستور داد سوره برائت
را از رفيق تو (ابو بكر) بازستاند. اين بار روى از من برتافت.
احمد بن ابو طاهر به سند
خود از ابن عبّاس در تاريخ بغداد[1]- روايت
مىكند كه: در اوايل خلافت عمر بر او وارد شدم در حالى كه يك ظرف خرما در پيش روى
او قرار داشت. او مرا به خوردن دعوت كرد و من يك خرما خوردم و او هم شروع به خوردن
كرد تا جايى كه ديگر خرمايى نماند و از كوزهاى كه نزد او بود آب نوشيد و بر بالشش
تكيه داد و گفت: اى عبد اللَّه! از كجا مىآيى؟ گفتم: از مسجد. گفت: پسر عمويت را
چگونه رها كردى؟ من گمان كردم مقصود او عبد اللَّه بن جعفر است. گفتم: او را در
حالى ترك كردم كه با همسن و سالهايش بازى مىكرد. گفت: مقصود من اين نبود. منظورم
بزرگ شما اهل بيت است. گفتم: نخلهايش را با دلو آب مىداد. در حالى كه قرآن تلاوت
مىكرد.
گفت: اى عبد اللَّه! خون
شترهاى قربانى بر گردن تو باد اگر پاسخ اين پرسشم را كتمان كنى. آيا هنوز در امر
خلافت چيزى در خاطر او مىگذرد؟ گفتم: آرى. گفت: آيا گمان مىكند پيامبر 6 خلافت
را براى او قرار داده است؟ گفتم: آرى، و اضافه مىكنم كه از پدرم در اين پيرامون
پرسش كردم و او گفت راست مىگويد. عمر گفت: پيامبر 6 گاهى سخنان والايى بر زبان
مىآورد كه هيچ حجّت و برهانى آن را ثابت نمىكند و عذرى را از ميان بر نمىدارد.
او گاهى اين موضوع را خاطرنشان مىساخت و مىخواست در بستر مرگ صراحتا نام او را
ببرد، ولى من از باب احتياط و هراس بر اسلام او را جلو گرفتم.
سوگند به خداى اين خانه
[كعبه] هرگز قريش بر اين امر [خلافت على] اجتماع نمىكرد و اگر خلافت بدو
مىرسيد عربها از جاى جاى سرزمينهاى عربنشين بر او مىتاختند.
پس پيامبر 6 دانست آن
چه را در دل دارد من نيز مىدانم و لذا از اين كار دست شست
[1] همان 2/ 46؛ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن
ابى الحديد[ 12/ 21- 20]، به نقل از تاريخ بغداد احمد بن طاهر.
اسم الکتاب : کشف الیقین ت آژیر المؤلف : علامه حلی الجزء : 1 صفحة : 445