فان كنت لا تدرين ما الموت فانظرى
الى هانى في السّوق و ابن عقيل
الى بطل قد هشّم السّيف وجهه
و آخر يهوى من جدار قتيل
اصابهما جور البغى فاصبحا
احاديث من يسرى بكلّ سبيل
ترى جسدا قد غيّر الموت لونه
و نضح دم قد سال كلّ مسيل
فتى كان احيى من فتاة حييّة
و اقطع من ذى شفرتين صقيل
أ يركب اسماء الهماليج آمنا
و قد طلبته مذحج بذحول
تطوف حواليه مراد و كلّهم
على رقبة من سائل و مسول
فان انتم لم تثأروا باخيكم
فكونوا بغايا ارضيت بقليل
«اگر نمىدانى كه مرگ چيست، به پيكر پاك هانى و مسلم 8 در بازار بنگر.
به پيكر هانى آن پهلوانى كه شمشير ابن زياد، صورت او را درهم شكست، و به پيكر مسلم 7 بنگر كه بدن (بىسر) او را از بالاى بلندى به زمين افكندند.
ظالمان ستم پيشه با آن دو آن گونه رفتار كردند، و سرگذشت آنها در صبح روز بعد به زبان رهگذران افتاد.
جسدى را مىنگرى كه مرگ رنگ آن را دگرگون نموده، و خونش در راهها جريان دارد.
جوانمردى كه باحياتر از دختران با حيا، و برّندهتر از شمشير برّاق دو دم است.
آيا اسماء بن خارجه (كه هانى را نزد ابن زياد برد) سوار بر اسب گردد، و از كشته شدن ايمن شود؟ با اينكه دودمان مذحج خواهان خون هانى از او هستند.
طايفه مذحج (مراد) همگى در گرداگرد هانى مىگشتند و مراقب