تا چند كنى فخر به بالاى زمين
چون جاى تو در زير زمين خواهد بود
زمان، جدائىافكن است 244- ما (امام عليّ 7 محمّد 6 فاطمه 3) همانند كبوتران بيابانى در مرغزارى زندگى مىكرديم و از سلامتى و جوانى برخوردار بوديم.
245- روزگار بر ما فشار آورد و ميان ما جدائى افكند، روزگار ميان دوستان، جدائى مىافكند.
چون جفت كبوتر همه همدم بوديم
و ز صحت و شباب خرم بوديم
ناگاه زمانه كرد انگيز فراق
گوئى كه هزار سال بىهم بوديم
تأسف از جدائى دوستان 246- اگر چشمهاى من براى دو چيز تا آنجا اشك بريزد كه نزديك به نابودى برسد،
247- يكدهم حقّ آن دو نعمت را انجام ندادهام، از دست رفتن جوانى و جدائى افتادن ميان دوستان.
هر واقعهاى كه مىكند دلها خون
پيرى و فراق باشد از آن افزون
گر، ديده بر اين دو حال گريد صد سال
از عهده حقّ آن نيايد بيرون
روش مرد با تجربه در برابر مشكلات 248- عصر و روزگار همين است كه مىبينى: ضربه مالى و جدائى ميان دوستان.