تا چند كنى عشق مجازى انگيز
گر أهل كمالى به حقيقت آميز
بر فرق سرت بلال پيرى شب و روز
چون حى على الذهاب گويد برخيز
225- از خاك خلق شدهام و به زودى زير خروارها خاك پنهان خواهم شد.
226- طمع دارى در مسافرخانه (دنيا) قصد ماندن كنى؟! چنين طمعى نداشته باش، زيرا پايت در ركاب است.
اى جسم تو گشته ظاهر از عنصر خاك
ناگاه در او نهان شوى بعد هلاك
زنهار مشو مقيم اين كهنه رباط[1]
گر دعوى هوش مىكنى يا ادراك
227- پرده را انداخته (و آرميدهاى) بزودى پيك مرگ كه نه پرده (و نه درب) مىتواند از ورودش مانع گردد به ديدارت مىآيد.
228- آى آبادكننده كاخهاى سر به فلك كشيده كوتاه بيا زيرا بدون ترديد در ويرانه قبر سكونت خواهى كرد.
اى كرده بيان گمرهى قصر امل
ناگاه رسد ز پيش حقّ پيك اجل
گويد به غضب كه قصر و ايوان تو را
سازند به گور تنگ و تاريك بدل
دنيا خواب است و خيال 229- با تغيير يافتن موى من آتش جسم من به خاموشى گرائيده و براثر شعلهور شدن موى من، عيش من به تاريكى و سياهى افتاده است.
230- اى جغد مرگ (موى سفيد) بر فرق سرم لانه كردى، زيرا ديدهاى كه
[1]- رباط: مثل كلمه صراط. كاروانسرا( مركز مسافران در قديم).