مردى كه ز قيد نيك و بد آزاد است
داند كه حديث اين جماعت باد است
جدائى درعين وصال 1719- گفتند دوستت به تو نزديك است و تو در دوستى حيران و سرگردانى.
1720- من در پاسخ گفتم: گاهى آب پاك روى دوش شتر حمل مىگردد و شتر حركت مىكند، درصورتىكه خودش تشنه است.
آن مه كه چه روز روشنى يافت شبش
درعين وصال مىنمايم طلبش
مانند شتر كه آب دارد دربار
وز غايت تشنگى رسد جان به لبش
تسليت به عمر بن خطاب 1721- ما كه به تو تسليت مىگوئيم نه بخاطر اينست كه به زنده ماندن خود اعتماد داريم بلكه تسليت دادن يك وظيفه دينى است.
1722- نه تسليت داده شده بعد از مردن يكى از بستگانش براى هميشه باقى مىماند و نه تسليتدهنده زندگى جاويد مىيابد، هرچند كه چند صباحى زنده بماند.
اى بهر عزا سياه پوشيده چه دود
وز فعل تو گشته أهل حقّ ناخشنود
بسيار مخور غم كه فلان شخص بمرد
او رفت و تو هم در پى او خواهى بود
پرهيز از غربت 1723- آى عزيزان هيچگاه ميل به غربت نكنيد، زيرا غريب هركجا برود