توجه به قناعت 376- اطاقى، پارچهاى و خوراك يك روز براى كسى كه فردا مىميرد كافى است.
377- چهبسا وسط روز جان مىدهد و نصف خوراك وى هم مىماند و از دست مىرود.
چون داد خدا روزى يك روز تو را
عيب است ديگر سؤال دريوزه تو را[1]
با خود نبرى هيچ در آن دم كه بود
تقدير از اين گنبد فيروزه تو را
پرهيز از درخواست 378- اطاقى كه إنسان را پنهان سازد، پارچهاى كه عورت شخص را بپوشاند و خوراكى،
379- بس است براى كسى كه مىخواهد زنده بماند و براى كسى كه مىميرد زياد است.
در آخر كار چون بخواهى مردن
و ز تيغ هلاك جان نخواهى بردن
گر لقمه و خرقهاى مهياست تو را
تا چند به هرزه خويش را آزردن
پرهيز از حرص 380- آى جستجوگر سرگردان، لقمه نانى از آنچه دنبال آن مىدوى براى تو كافى است.
[1]- دريوزه: گدائى، درخواست.