اسم الکتاب : تسلیة العباد در ترجمه مُسکن الفؤاد المؤلف : شهید ثانی الجزء : 1 صفحة : 114
تمام مراد و هواى او در رضاى محبوب اوست و اين مقام مشهود است
نسبت به دوستى مردم كه بعضى از آنها به بعضى، محبت حاصل كنند و به عمر او دل نهد و
چه بسيار واصفان كه در نظم و نثر خود، اين حالت را وصف كرده و كتابها نمودهاند و
جز حالت صورت ظاهر، به چشم معنى و مقصدى ديگر در او نيست و نيست اين زيبايى و جمال
مگر پوستى بر گوشت كشيده و خونى كه مشحون است به پليديها كه بدايتش از نطفه گنديده
و نهايتش جيفه متعفّن گرديده است و در بين اين احوال عذره[1] و اخباث را حمّال است و ديده چنين
جمالى خسيس، ديده خسيسى است كه چه بسيار كه غلط بيند و بسا كه خرد را بزرگ و بزرگ
را خرد نمايش دهد، و زشت را زيبا شناسد و حصير را ديبا نگرد. پس چون انسان، تصوير
چنين استيلاى محبتى را نمايد، از كجا محال است محبت جمالى ابدى و لا يزال كه
نهايتى براى كمال او نيست و به ديده بصيرتى درك مىشود كه شبهه و غلط بر ندارد و
مرگ و فنا بر آن پى نسپارد؛ بلكه پس از مرگ زنده و باقى ماند و با رحمت خداى عز و
جل به سرور و مشتاقى ديدار و تلاقى نمايد، به رزق الهى مسرور شود و به سعى شراب
طهور رسد؛ بلكه مرگش مزيد تنبه و استكشاف است و مايه رحمت و استعطاف. و اين امرى
است از حيث اعتبار روشن و آشكار، و خواهى يافت از آثارى كه وارد شده است از احوال
محبّان و اقوال ايشان كه پارهاى از آنها مىآيد و زنگ شبهه از صفحه خاطر مىزدايد
(ان شاء الله) و اين درجه، درجه مقربان است.
سيّم، اين است كه احساس
الم نكند و اسباب الم بر او جارى شود و پرواى آن نداشته باشد و جراحتى به او رسد و
دردش را درنيابد و مثلش چون مرد مجاهد است كه رزم آزمايد و در حال خوف يا غضب و
حمله يا هرب، زخمى به او رسد و احساس آن نكند تا جريان خون او را به جراحت رهنمون
گردد. و بسا كه مردى شتاب زده در پى كارى رود و بپاى او خارى رود و به واسطه
اشتغال خاطر، دردش را درك ننمايد و شايد فصدش كند يا سرش را بتراشند و نشتر حجام،
كند باشد يا تيغ حلّاق[2] تند نباشد و
اگر دلش متوجه امرى از معظمات امور است، ابدا ملتفت نمىشود؛ زيرا كه دل هر گاه به
مهمى، مستغرق و مشتغل گرديد، غير از آن را ترك مىكند و آنچه را بر تن رسد، درك
نمىنمايد و نظاير اين حال در امور اهل دنيا كه دل بر كارى نهند و تن به مخاطرهاى
دهند