تا فضل و عقل بينى بىمعرفت نشينى،
343
تبه گردد سراسر مغز بادام،
388
تو بندگى چون گدايان به شرط مزد مكن،
177
تو توهم كردهاى از قرب حق،
30، 71
جان گشايد رو به بالا بالها،
170
جبرئيلا گر شريفى ور عزيز،
196
جسم خاك از عشق بر افلاك شد،
329
جمله معشوق است و عاشق پردهاى،
302
جهان در سير حبّى شد هويدا،
291
جهان و جان بر او شكل حباب است،
285
چو آفتاب مى از مشرق پياله برآيد،
279
چو هستى را ظهور اندر عدم شد،
69
حافظ هر آنكه عشق نورزيد و وصل خواست،
294
حرف اول از نبوت حرف نون،
55
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق؟،
355
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند،
396
در اين ره انبياء چون ساربانند،
191
در اين هجرت اگر ادراك موت است،
166
در بلا هم چشم لذّات او،
293
در بيابان چون در و ديوار نيست،
35، 155
در حسن رخ خوبان، پيدا همه او ديدم،
305
در رهت طىّ مراحل نكنم پس چكنم؟،
168
دگر گفتى مسافر كيست در راه؟،
318
دلا بسوز، كه سوز تو كارها بكند،
284
دلا در عاشقى ستوار مىباشد،
105
دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد،
354
دلش با نور حق همراز گردد،
271
دل عارف شناساى وجود است،
دوستان عيب من بىدل حيران مكنيد،
دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما،
365
دولت پير مغان باد كه باقى سهل است،
363
راهى است راه عشق كه هيچش كناره نيست،
ربايد دلبر از تو دل ولى آهسته آهسته،
105، 328
رندان تشنه لب را آبى نمىدهد كس،
60، 371
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست،
256، 278
زانكه پيش از مرگ او بوده است نقل،
263
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت،
109
سالكان راه را محرم شدم،
325
سالك راه تو ز اول واصل است،
سالك نرسد بىمدد پير به جايى،
351
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد،
22، 273، 290
سرمايه راهرو حضور و ادبست،
327