اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 60
حقّم را يك نفر هم نپذيرفته است و ناچار
شدهام از جمعى انبوه كه با يكايك آنان سوابق ممتدّ خويشاوندى و يا رفاقت و مصاحبت
داشتهام كناره بگيرم؛ و اين مهمترين و بزرگترين آن موارد بوده است. من در اين
گيرودارها بخصوص، خوب احساس ميكردم و لمس مىنمودم مظلوميّت مولايمان و جدّمان
أمير المؤمنين 7 را كه چگونه با آن سوابق و آشنائىهاى طولانى، در اثر
حرف حقّ و سخن صدق، او را چنان و چنان تنها گذاردند كه براى اتمام حجّت بر اين
امّت بخت برگشته، بايد فاطمهاش را شبها سوار الاغ كند و درِ خانه مهاجرين و انصار
را بكوبد كه شما بيائيد و شهادت دهيد! و آنان هم بگويند: اى علىّ سخن تو حقّ است،
و اى فاطمه گفتار تو درست است، ولى ما نميدانستيم؛ امّا چون اينك با اين رَجُل
بيعت نمودهايم، ديگر بيعت را نمىشكنيم! چرا زودتر قبل از اينكه بيعت كنيم شما ما
را خبر نكرديد؟!
«على كرَّم اللهُ وجهَه مىگفت: آيا من جنازه رسول الله را بدون كفن
در بيتش بگذارم و بيايم بيرون براى ربودن ولايتش منازعه كنم؟ و فاطمه مىگفت: أبو
الحسن كارى نكرد مگر آنكه سزاوار بود؛ آنان كردند آنچه را كه خداوند بايد از ايشان
حساب گيرد و مؤاخذه كند.»[1]
چند بار مظلوميّت حقير مشابه با مظلوميّت أمير المؤمنين 7 بود
آرى، أمير المؤمنين 7 از جمعيّت مشرك و خدا نشناس كناره
گرفت، و بيست و پنج سال تك و تنها فقط با چند يار كه عددشان از اصحاب كهف تجاوز
نمىنمود، در منزل عُزلت آرميد؛ و با خون دل كه
21 صبر كردم در حاليكه در چشم من
خار خليده بود، و در گلوى من استخوان گير كرده بود.» از« نهج البلاغة» خطبه 3؛ و
از طبع مصر با شرح شيخ محمّد عبده، ج 1، ص 31
اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 60