اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 158
مراجعت نمائيم. فوراً زنهاى آن خانههاى
پشت، چون ايشان را ديدند فرش آورده و گستردند؛ و چون جميع رفقا از همه قبرستان به
دور آقا جمع شدند، براى همه فرش آوردند و بلافاصله جميع آن ضلع شمالى مفروش شد و
رفقا همه نشستند.
بعضى از زنها از خانه بيرون دويده مردان خود را خبر كردند. چون هوا
گرم بود، بادبزنهاى حصيرى عديدهاى براى آقا و بقيّه رفقا آوردند. آنگاه شربت خنك
بيدمشك براى همه آوردند. مردان فوراً هندوانه معروف بهارى را قاچ زده و در برابر
ميهمانان نهادند؛ و با خود مىگفتند: اين سيّد كيست كه از كربلا آمده است؟!
رفقاى همدانى هم بيش از اين نمىتوانستند معرّفى كنند كه: سيّدى است
از اهل كربلا، به پابوسى امام هشتم ميرود. اهل شهر كم كم روى آوردند. قبرستان پر
شد از جمعيّت، و حالا فقط نيم ساعت به غروب مانده است.
بعضى ميگويند: ميخواهيم قربانى كنيم! بعضى ميگويند: امشب آقا منزل ما
باشند و امكان ندارد كه بگذاريم به شهر برگرديد! بالاخره آقا از جاى خود حركت
فرموده به سوى درِ قبرستان براى سوار شدن به ماشين رفتند و به همه فرمودند: براى
من هيچ مانعى ندارد كه امشب اينجا بمانم و ميهمان شما باشم، امّا اين آقاى محترم
ما را امشب در منزلش دعوت كرده و طبخ نموده، و اين جمع و برخى ديگر دعوت دارند و
منتظرند. إن شاء الله تعالى اگر خداوند توفيق داد و بار ديگر به بهار آمدم، حتماً
خدمت شما مىآيم. و شب هم مىمانم.
و آن آقائى كه آن شب در منزلشان دعوت داشتيم، همشيره زاده مرحوم
انصارى: آقاى حاج محمّد بيگزاده چاى فروش بود كه خودش هم در ميان جمعيّت بود. آمد
و با مردم اهل بهار گفتگو كرد و بر آنان مسلّم شد كه آقا معذورند.
اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 158