ازو هر غمزه دام و دانهاى شد
وزو هر گوشهاى بتخانهاى شد
ز غمزه ميدهد هستى به غارت
ببوسه مىكند بازش عمارت
ز چشمش خون ما در جوش دايم
ز لعلش جان ما مدهوش دايم
به غمزه چشم او دل مىربايد
ببوسه لعل او جان مىفزايد[1]
چو از چشم و لبش چوئى كنارى
مر اين گويد كه نه، آن گويد آرى[2]
ز غمزه عالمى را كار سازد
ببوسه هر زمان جان مىنوازد
[1] - در نسخه خطى شكسته نستعليق؛ به عشوه لعل او جان مىفزايد. و در نسخه خطى ديگر؛ به غمزه چشمش ار دل مىربايد به عشوه لعل او جان مىفزايد( ف).
[2] - در نسخه خطى كهن: مر اين گويد كه نى آن گويد آرى( ف).