چو آيات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن ز آيات
همه عالم به نور اوست پيدا
كجا او گردد از عالم هويدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر
كه سبحات جلالش هست قاهر
و از نفحات انسى كه به مشام اهل عرفان و عشق مىرسد از تجليات جماليّه و جلاليه كه موجب اين ظهور و خفاست و از مقتضيات زلف است؛ به عطر تعبير مىنمايند.
گل آدم از آن دم شد مخمّر
كه دادش بوى آن زلف معنبر
خال،
عبارت است از نقطه وحدت حقيقيه من حيث الخفا كه مبدأ و منتهاى كثرت اعتبارى است و از ادراك و شعور اغيار محتجب و مختفى است، چه سياهى و ظلمت موجب خفا است.
بر آن رخ نقطه خالش بسيط است
كه اصل مركز و دور محيط است
از او شد خط دور هر دو عالم
و زو شد خط نفس و قلب آدم