ز روى زلف او صد روز شب كرد
بسى بازيچههاى بو العجب كرد
دل ما دارد از زلفش نشانى
كه خود ساكن نمىگردد زمانى[1]
از او هر لحظه كار از سر گرفتم
ز جان خويشتن دل بر گرفتم
از آن گردد سر زلفش مشوش
كه از رويش دلى دارد بر آتش[2]
و چون حقيقت هم در مظاهر پيدا گشته و هم در مظاهر پنهان شده توان گفت كه ظهور او عين خفاست و خفاى او عين ظهور «سبحان من ظهر فى بطونه و بطن فى ظهوره»
همه عالم ظهور نور حق دان
حق اندر وى ز پيدايى است پنهان
[1] - در نسخه خطى چنين است: دل ما دارد از زلفش نشانى( ف).
[2] - در نسخه اصلى:
سألتُ حبيبى الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً( ما سألتَ يَهُونُ)