اندر افتيم در آن گلشن چون باد صبا
همه بر جيب گل و جعد سمنزار زنيم
نفسى كوزه زنيم و نفسى كاسه خوريم
تا سبووار همه بر هم و خمار زنيم
تا به كى نامه بخوانيم گه جام رسيد
نامه را يك نفسى در سر دستار زنيم
خاك زر مىشود اندر كف اخوان صفا
خاك در ديده اين عالم غدار زنيم
پاره پاره شود و زنده شود چون كه طور
گر زبرق دل خود بر كه كهسار زنيم[1]
[1] -شمس تبريزى.