اسم الکتاب : شرح گلستان المؤلف : خزائلى، محمد الجزء : 1 صفحة : 483
حكايت «29» درويشى را ديدم كه به غارى
درنشسته بود ...
______________________________
(358)- را: مفعول بواسطه است براى ملوك و
اغنياء.
(359)-
هركه
بر خود در سؤال گشاد ...
قطعه بر وزن شماره 1 با قافيه مقيد مردف.
(360)- سؤال. مراد از سؤال، خواهندگى است نه
پرسش.
(361)- نياز: احتياج. ريشهاش پهلوى است و
ريشه اوستايى آن مركب از «نى» و «آزا» بمعنى فشار دادن و بستن.
(362)- اجابت دعوت سنت است: يعنى پذيرفتن دعوت
برادر مسلمان مستحب است. سنت، ادب اسلامى است كه از پيغمبر اكرم رسيده است. حديث:
اجيبوا الدّاعى و لا تردّوا الهديّة و لا تضربوا المسلمين (از ابن
مسعود) ترجمه:
دعوتكننده را اجابت كنيد و ارمغان را پس مدهيد و مسلمانان را نزنيد.
(363)- سنت. جمع آن سنن. در اصطلاح، گفتار و
كردار و اظهار موافقت از طرف پيغمبر اكرم است.
(364)- بعذر قدمش رفت: يعنى پادشاه براى
پوزشخواهى و تشكر از آمدن درويش به پيش درويش رفت.
(365)-
هركه
را بر بساط بنشانى
...
فرد بر وزن شماره 1.
(366)-
گوش
تواند كه همه عمر وى ...
مثنوى بر وزن شماره 11.
(367)- دف: مأخوذ از عربى: دفّ و آنهم مأخوذ
است از: تفف كه در زبان عربى بمعنى زدوكوب است. دف يكى از آلات موسيقى است.
(368)- تماشا: در اصل عربى، تماشى، مصدر باب
تفاعل است بمعنى مشاهده كردن و لذت بردن.
\* قاعده راجع به ابدال: چند لفظ عربى است كه در فارسى ياء آن بصورت
الف درمىآيد و آن عبارت است از: تمنا، تولا، تبرا، تقاضا. تماشا.
(369)- نسرين: كه آنرا در عربى نسرين بكسر نون
و ورد الصينى مينامند و در اشعار فارسى گاه مىآيد هم نام گلى است و هم نام
جزيرهاى است كه از آن عنبر مىآوردند.
(370)- دماغ: فاعل است براى جمله بسر آورد.
(371)- هيچ: در اينجا بمعنى اندك است.
مفاد شعر اين است كه از همهچيز ميتوان گذشت ولى شكم پيچپيچ، تاب
قناعت ندارد و به اندك قانع نميشود.
اسم الکتاب : شرح گلستان المؤلف : خزائلى، محمد الجزء : 1 صفحة : 483