اسم الکتاب : شرح گلستان المؤلف : خزائلى، محمد الجزء : 1 صفحة : 331
زيادت شود.
صاحبدلى را گفتند: 365
بدين خوبى كه آفتاب است نشنيدهايم كه كسى او را دوست گرفته است و عشق آورده. گفت:
براى آنكه هرروز ميتوان ديد مگر در زمستان كه محجوب است و محبوب.
به 366
ديدار مردم شدن عيب نيست
و
ليكن نه چندانكه گويند بس
367 اگر خويشتن را ملامت كنى
ملامت
نخواهى شنيدن ز كس
حكايت (30)
يكى را از بزرگان بادى مخالف، در شكم پيچيدن گرفت. طاقت 368 ضبط آن نداشت پس بىاختيار از وى صادر
شد. گفت: اى دوستان، مرا در آنچه كردم اختيارى نبود و
369 بزه آن بر من ننوشتند و راحتى به وجود من رسيد. شما هم به كرم معذور
داريد.
370
شكم زندان بادست اى خردمند
371 ندارد هيچ عاقل باد، در بند
چو
باد اندر شكم پيچد فروهل
كه
باد اندر شكم باريست بر دل
372 حريف ترشروى ناسازگار
چو
خواهد شدن، 373
دست پيشش مدار
حكايت (31)
از صحبت ياران 374
دمشقم ملالتى پديد آمده بود. سر در بيابان 375 قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم تا وقتى كه اسير قيد 376 فرنگ شدم. در خندق 377 طرابلس
اسم الکتاب : شرح گلستان المؤلف : خزائلى، محمد الجزء : 1 صفحة : 331