باز گشتن به حكايت امير المؤمنين على (ع) و مسامحت كردن او با خونى خويش
باز رو سوى على و خونىاش
و آن كرم با خونى و افزونىاش
گفت خونى را همىبينم به چشم
روز و شب بر وى ندارم هيچ خشم
ز آن كه مرگم همچون منّ شيرين شده است
مرگ من در بعث چنگ اندر زده است
مرگ بىمرگى بود ما را حلال
برگ بىبرگى بود ما را نوال
ظاهرش مرگ و به باطن زندگى
ظاهرش ابتر نهان پايندگى
در رحم زادن جنين را رفتن است
در جهان او را ز نو بشكفتن است
ب 3929- 3924 خونى: قاتل، كشنده.
افزونى: بخشش، مرحمت، فضل.
من: منّ: ترنجبين.
بعث: در لغت بر انگيختن و در اصطلاح مسلمانان زنده شدن پس از مرگ.
مرگ بىمرگى: مردن به ظاهر و زنده بودن جاويد در حقيقت.
برگ: ساز، سرمايه.
بىبرگى: آزادگى.