اسم الکتاب : قصص الأنبياء (ترجمه النور المبين فى قصص الأنبياء و المرسلين سيد نعمت الله جزايري المؤلف : مشايخ، فاطمه الجزء : 1 صفحة : 335
قلب فرعون انداخت و همسرش آسيه نيز بشدّت به
آن طفل علاقهمند شد، امّا فرعون به حكم عقل و پرهيز و احتياط اراده كرد كه كودك
را بكشد، ليكن همسرش مانع شد و به او گفت: چه بسا كه او به ما منفعتى برساند، يا
او را به فرزندى بپذيريم و آنها نمىدانستند كه اين كودك همان موسى موعود بنى
اسرائيل است، پس تصميم گرفتند او را نگاه دارند و از ميان زنانى كه فرزندانشان را
كشته بودند براى شير دادن به او دعوت شد، امّا او شير هيچ يك از آنها را نخورد.
همچنان كه خداى تعالى مىفرمايد:
وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ[1].
مادر موسى مطلع شد كه كودكش به دست فرعون افتاده، پس اندوهگين شد و
خواهر او را براى سركشى و تعقيب ماجرا فرستاد، خواهر موسى كه از دور مراقب بود،
مشاهده كرد او سينه هيچ يك از زنان را نمىپذيرد و فرعون و همسرش بسيار ناراحت
هستند، خواهر او جلو رفت و به آنها گفت: آيا مىخواهيد شما را به خانوادهاى معرفى
كنم كه با خير خواهى از او مراقبت كنند؟
آنها گفتند: آرى، پس خواهرش بدنبال مادر رفت و او را آورد، موسى
بلافاصله سينه مادر را به دهان گرفت و از شير او نوشيد، آنها خوشحال شدند و مادر
موسى را تكريم كردند و به او گفتند: اين كودك را براى ما پرورش بده كه ما اجر و
مزد تو را مىدهيم، پس قول خداوند محقق شد و فرمود: (ما او را به نزد مادرش
برگردانديم تا چشمش روشن شود و اندوهگين نباشد [2]) و اين چنين بود كه فرعون صدها
طفل را در جستجوى موسى به قتل رساند، امّا همان موسايى را كه هلاكتش بدست وى بود
در دامان خود پرورش داد و او را گرامى داشت! به قول مولانا:
صد
هزاران طفل سر ببريده شد
تا
كليم اللَّه صاحب ديده شد
وقتى كه موسى كودك بود، روزى در نزد فرعون عطسه كرد و گفت: الحمد
اللَّه ربّ العالمين، فرعون اين كلام را ناشناخته و عجيب يافت و گفت: اين چه
كلاميست كه بر زبان راندى؟ موسى ريش فرعون را بسيار بلند بود به دست گرفت و آن را
كشيد و قسمتى از ريش او را كند، فرعون خشمگين شد و قصد قتل او را كرد، آسيه گفت:
او كودك است، نمىداند چه مىگويد و چه مىكند.