اسم الکتاب : ترجمه روضة الواعظين فتال نيشابوري المؤلف : مهدوي دامغاني، محمود الجزء : 1 صفحة : 124
پاك كرد. آنگاه بتها همچون پارچه شروع به تكان خوردن كردند و
گويى هم اكنون به بت بزرگ مىنگرم كه خميده است. چون چگونگى خانه كعبه و بتها را
ديدم نفهميدم چه مىگويم. نخست چشمهاى خود را ماليدم و با خود گفتم آيا خوابم يا
بيدار و با خود گفتم هرگز خواب نيستم و بيدارم و سپس به سمت بطحاى مكه رفتم و از
در بنى شيبه بيرون شدم و چون روى كوه صفا رسيدم، شنيدم از هر سوى به من گفته مى-
شود: اى سرور قريش! ترا چه مىشود كه چنين بيم زده و ترسانى؟ مگر در جستجوى تو
هستند؟ و من از سرگردانى نمىتوانستم پاسخ دهم و تمام همت من رسيدن پيش آمنه بود.
ناگاه ديدم گويى همه پرندگان در خانه او جمع شدهاند و همه كوههاى مكه مشرف بر
خانه اوست و ابرى سپيد برابر حجرهاش بود، و همين كه چنين ديدم خود را بر در خانه
رساندم، ولى آنجا هيچ نشانى از زايمان نديدم. در زدم. آمنه با صداى آهستهيى پاسخ
داد. گفتم: بشتاب و در را بگشاى. در را شخص آمنه گشود.
نخستين جاى چهره او كه
چشم من افتاد جايى بود كه پرتو محمدى در آن مىدرخشيد و آن پرتو را نديدم. گفتم:
اى آمنه من خوابم يا بيدار؟ گفت: بيدارى، ولى ترا چه مىشود كه ترسان هستى؟ آيا در
تعقيب و جستجوى تو هستند؟ گفتم: نه، ولى من امشب در بيم و ترس بسيارم و مرا چه
مىشود كه نورى را كه در چهرهات بود نمىبينم؟
گفت: وضع حمل كردم.
گفتم: چه هنگام بار بر زمين نهادى كه بر تو نشانى از زايمان نيست؟ گفت: آرى، به
بهترين و آسانترين صورت بار بر زمين نهادم و اين پرندگان كه كنار حجرهام مىبينى،
همين كه كودك را زاييدم از من خواستند كه او را به ايشان بسپرم تا به آشيان خود
ببرند و اين ابر هم كه مىبينى همين خواسته را داشت.
گفتم: اى آمنه! اكنون
بياورش تا ببينمش. گفت: امروز ميان تو و او مانع خواهند شد و نمىتوانى او را
ببينى. گفتم: به چه سبب؟ گفت: همين كه او را زاييدم فرشتهيى كه همچون نقره درخشان
و به بلندى درخت خرمايى بود بر من ظاهر شد و گفت:
اى آمنه! دقت كن اين پسر
را تا سه روز به هيچ كس از آفريدگان و بنى آدم نشان مده.
من شمشير خود را كشيدم و
گفتم: كودك را بياور كه ببينم و گر نه ترا مىكشم و گر نه نخست خودم را خواهم كشت.
آمنه چون ديد به راستى مىخواهم چنان كنم، گفت:
خودت مىدانى و او.
گفتم: كجاست؟ گفت: در اين خانه است. در جامه پشمينه سپيدى پيچيده است. و زير آن
پارچه حرير سبزى است. همين كه خواستم وارد خانه شوم، از درون خانه مردى بيرون آمد
و گفت: كجا مىروى؟ گفتم: مىخواهم به پسرم
اسم الکتاب : ترجمه روضة الواعظين فتال نيشابوري المؤلف : مهدوي دامغاني، محمود الجزء : 1 صفحة : 124