اسم الکتاب : توبه آغوش رحمت المؤلف : انصاريان، حسين الجزء : 1 صفحة : 136
موسوى همدانى، در روز جمعه شانزدهم شوال
1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكايت زير را براى اين عبد ضعيف و خطاكار مسكين نقل
كرد:
در منطقهى گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده، مردى بود شرور، عرق
خور و دايم الخمر به نام على گندابى.
او در عين اينكه توجهى به واقعيات دينى نداشت و سر و كارش با اهل فسق
و فجور بود، ولى برقى از بعضى از مسايل اخلاقى در وجودش درخشش داشت.
روزى در يكى از مناطق خوش آب و هواى شهر با يكى از دوستانش روى تخت
قهوهخانه براى صرف چاى نشسته بود.
هيكل زيبا، بدن خوش اندام و چهرهى باز و بانشاط او جلب توجه مىكرد.
كلاه مخملى پرقيمتى كه به سر داشت بر زيبايى او افزوده بود، ناگهان
كلاه را از سر برداشت و زير پاى خود قرار داد، رفيقش به او نهيب زد: با كلاه چه
مىكنى؟ جواب داد: اندكى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده، پس از چند دقيقه كلاه
را از زير پا درآورد و به سر گذاشت. سپس گفت: اى دوست من! زن جوان شوهردارى در حال
عبور از كنار اين قهوه خانه بود، اگر مرا با اين كلاه و قيافه مىديد شايد به نظرش
مىآمد كه من از شوهرش زيبايى بيشترى دارم، در آن حال ممكن بود نسبت به شوهرش سردى
دل پيش آيد: نخواستم با كلاهى كه به من جلوهى بيشترى داده گرمى بين يك زن و شوهر
به سردى بنشيند.
در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شيخ حسن، مردى بود باتقوا،
متدين، و مورد توجه. مىگويد: در ايام عاشورا در بعد از ظهرى به محلهى حصار در
بيرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم، كمى دير شد، وقتى به جانب شهر بازگشتم
دروازه را بسته بودند، در زدم، صداى على گندابى را شنيدم كه مست و لا يعقل پشت در
بود، فرياد زد: كيست؟ گفتم: شيخ حسن
اسم الکتاب : توبه آغوش رحمت المؤلف : انصاريان، حسين الجزء : 1 صفحة : 136