كه در وعظ خود هم اسباب رجاء را بيان كنند و هم اسباب خوف را متذكر شوند، ولى از جهت اينكه غالب بر عامه مردم امنيت خاطر از مكر و غضب خدا است سزاوار است كه اسباب خوف بيشتر بيان شود و واعظ به شكوه مستمعين خود كه به بسيارى ذكر اسباب خوف اعتراض مىكنند توجهى نكند بلكه خود بنفسه احوال آنها را ملاحظه كند چرا كه عامه مردم خوف و قنوط و امن و رجاء را نمىفهمند و شكوهشان بخاطر ناراحتى و رنجى است كه اولين درجه خوف است، و آنها آن را قنوط مىپندارند و الا چگونه مىشود كه اثرات خوف در وجود آنها ديده نمىشود و آنها به قنوط رسيده باشند و كسى كه اين اندازه خوف و ترس در وجود او نيست كه او را از ارتكاب گناه بازبدارد چگونه مىتواند ادعاى خوف شديد و تجاوز خوف از حد اعتدال و رسيدن به مرحله قنوط و نااميدى كند، بلكه قنوط و نااميدى آنها نه بر اثر خوف زياد بلكه بخاطر عدم وجود خوف است، زيرا قنوط عبارت از تجاوز خوف از حد اعتدال است و لازمه اين معنا اينست كه چيزى كه باعث ترس از او شود باشد و شدت ترس از آن چيز هر اميد نجاتى را در دل بسوزاند به گونهاى كه انسان از نجات از آن بكلى مأيوس شود اين معنا كجا و اهل دنيا و دلباختگان به محبت دنيا كجا، اين كجا و فرورفتگان در شهوات دنيا و مشغولين به جمعآورى مال و منال دنيا كجا، اينان را اصلا اعتقادى صادق نيست و اگر هم اعتقادى براى آنها باشد ياد آخرت و شدت عذاب آن براى آنها نخواهد بود تا چه رسد به درد جانكاه خوف كه از حد اعتدال تجاوز كند و به قنوط و نااميدى كشد، و اگر در ميان اين افراد يأس و نااميدى از رحمت خدا مشاهده شود از جهت عدم صدق اعتقاد آنها به خدا و شدت خشم و