اسم الکتاب : از كوچه رندان المؤلف : زرين كوب، عبدالحسين الجزء : 1 صفحة : 111
در مجلس وى با علاقه و حرمت برده مىشد، و
وقتى شاعر در مدح وى قصيدهاى گفت و به شكر تهمت تكفير كز ميان برخاست اظهار
خرسندى كرد، درهاى مجلس وى بر روى شاعر باز شد و شايد با شاه جوان نيز از همين راه
باب دوستى گشوده شد و باب ارتباط.
پادشاه تازه يك رند بىبندوبار بود- لا ابالى و عارى از نام و ننگ.
نه فقط پدر را كور كرد و زندانى، با يكتن از زنان او- زنان پدر- نيز
متهم شد به گناه او ديپوس[1]. خود او
نيز- اگر قطعهاى كه به وى نسبت دادهاند مجعول نباشد- رندانه اين اتهام را پذيرفت
[1]. مثل پدر تندخوى و حتى بدزبان بود؛ اما طنز و ظرافت رندانه را هم گهگاه بر اين
مرده ريگ پدر مىافزود.
نه فقط با سلطان اويس ايلكان بلكه حتى با يك طبيب روزگار خويش به
الفاظ زشت، شوخيهاى رندانه مىكرد [2]. مثل يك رند واقعى، خود را از هر قيدى آزاد
حس مىكرد- نه علاقهاى نسبت به پدر داشت نه نسبت به برادران و حتى اگر لازم
مىديد از كور كردن و كشتن فرزند نيز مضايقه نداشت. با برادرش محمود نزديك شانزده
سال دايم نزاع داشت و ستيزه. مكرر با وى آشتى كرد و مكرر پيمان شكست و تا برادر
زنده بود ايمنى نداشت. رندى مثل او، كه گويى خود را ما فوق اخلاق و ما فوق همه چيز
مىدانست نمىتوانست بعدها از مرگ بىهنگام اين برادر اظهار شادى نكند. اختلاف او
با محمود شاه از رقابت درباره زن پديد آمد. نخست در مورد خان سلطان اينجو، و بعد
در مورد دندى خواهر سلطان اويس. خان سلطان، برادرزاده شاه شيخ را، وى مىخواست
بزنى بگيرد اما برادرش پيشدستى كرد و ازدواج آنها مايه رشك و كينه شاه شجاع شد در
حق محمود. چند سال بعد هم، بر سر خواستارى از خواهر سلطان اويس ايلكانى، بين دو
برادر رقابت افتاد و باز شاه شجاع شكست خورد [3] و يكچند در بيرون از شيراز به
دربهدرى افتاد. اين هر دو ماجرا در قلب اين رند، كه سر به- هيچچيز نمىخواست
فروآورد، تأثير دردناك گذاشت. برادرزادهاش- نصرت- الدين يحيى- نيز با آنكه داماد
وى بود كژتابى مىكرد و بدعهدى.