responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 602

خبر كرد. وى را بياورد و نامش نمرود كرد.- لعنه اللَّه- و چون بزرگ شد جاى ملك بگرفت و ملك را بكشت. و جهان را بگرفت و قصد آسمان كرد و تير در آسمان انداخت.

و ابراهيم- عليه الصلاة و السّلام- را به آتش انداخت.

و در جوامع الحكايات (باب 13 از قسم چهارم) اين حكايت به طريق ذيل نقل شده است:

آورده‌اند كه روزى مصطفى 6 نشسته بود و عزراييل به زيارت مهتر 6 آمد.

مهتر- 7- از وى بپرسيد كه اى برادر چندين هزار سال است كه تو متقلد اين شغلى و چندين هزار خلق را از جان جدا كردى و چندين هزار فرزند را يتيم كردى تو را بر هيچ كس رحم آمد و بر هيچ كسى دل سوخت؟ عزراييل گفت يا رسول اللّه در اين مدت مرا دل بر دو كس سوخته است. روزى كشتى در دريا از تلاطم امواج بحر و تزاحم افواج آب بشكست. اهل كشتى غرق گشتند. زنى حامله بر روى تخته پاره‌اى بماند. گاهى از تورّد موج دريا به حضيض زمين مى‌رسيد و گاه از تهوّر حركت باد آتش بر فرق ايوان مى‌فشاند. در اين ميان فرزندى كه در رحم مستوره بود روى به عالم ظهور نهاد. مادر چون از طلق مخاض فارغ شد و به شاخ فراغ دستى زد چشمش بر جمال پسر افتاد كه آب دريا طراوت از رخ زيباى او گرفت. خواست كه از شراب خانه پستان شربتى بيارد و پيش مهمان وقت برد به من بنده فرمان رسيد كه جان آن ضعيفه بردار. و روان كودك را در ميان موج دريا بگذار. چون جان آن زن قبض كردم مرا بران كودك رحم آمد. بى‌چاره از زندان احزان جسته و به صدمات امواج درياى بى‌كران درمانده. و ديگر بر شدّاد عادم رحمت آمد. كه سالها در آن بود كه باغى سازد و بهشتى پردازد و جمله اموال عالم در آن صرف كند. و اهل قصص گويند باغش را راغ از زر بود و خوشه از مرواريد و مشك و سنگ ريزه از جواهر نفيس و درخت از مرجان و شاخ از زمرد و آب از عرق و خاك از خون ناف آهوان چينى. بخارش بخور بيز، بادش عبير آميز. چون آن بستان بدان صفت تمام شد خواست كه در آن بستان رود و به نظاره آن روح روح افزايد. چون به در بستان رسيد و قصد آن كرد كه از اسب فرود آيد پاى راست از ركاب بيرون كرد و هنوز پاى چپ در ركاب بود كه فرمان رسيد كه جان اين ملعون بردار. و آن بى‌دين را از پشت اسب بر زمين آر. چون جان او قبض كردم دلم بر وى بسوخت كه بى‌چاره عمرى بر اميد گذاشت و چون شاخ جاه او به برآمد چشمش بر آن نيفتاد. و در اين مغافصه بود كه جبرئيل امين در رسيد.

و گفت يا محمد خدايت سلام مى‌گويد. و مى‌فرمايد كه به عزت و جلال من كه شداد عاد همان طفل بود كه در آن درياى بى‌كران بى‌مادرش بپروردم و از امواج درياى بى‌كرانش‌

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 602
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست