بحر المحبة فى اسرار المودة، منسوب به احمد غزالى، طبع بمبئى، ص 86 و
نظير آن مطلبى است كه در شرح تعريف (ج 1، ص 106) نقل شده است: و به قصههاى زليخا
چنين آوردهاند كه چون محبت بر وى غالب گشت همه صفات وى يوسف گشت. به وقت سرما ذكر
نام يوسف بر زبان راندى گرم گشتى چنان كه عرق از وى روانه شدى. و همچنين اگر به
يوسف نگاه كردى بدين صفت گشتى. و همچنين به گرما يوسف را ياد كردى يا به وى نظر
كردى به راحت افتادى. و همچنين در وقت گرسنگى و تشنگى چون يوسف را ياد كردى از
طعام و شراب مستغنى گشتى. (اين مأخذ به هدايت دانشمند محقق آقاى مجتبى مينوى به
دست آمده است).
[ص 219 قصص مثنوى]
[1] - زليخا از عشق يوسف، كارش به آنجا كشيد كه جز او
همه چيز را فراموش كرده بود. جز سخن او چيز ديگرى نمىشنيد و جز او معنى و مقصودى
نداشت.
به كسى جز يوسف نگاه نمىكرد.
خيلى كم مىخوابيد و با بىميلى غذا مىخورد. به نام او نفس مىكشيد. و هر چيزى را
به اسم او نامگذارى مىكرد.
وقتى رگش را مىزدند خون ريختهاش
بر زمين نقش يوسف، يوسف مىگرفت.
وقتى به آسمان نگاه مىكرد اسم
يوسف را در ميان آسمانها نوشته شده مىديد.