از مضمون روايت مذكور در ذيل شماره (539) مستفاد است.
[ص 206 احاديث مثنوى]
[قصه حلوا و سه رفيق]
987-
«آن
جهود و مؤمن و ترسا مگر
همرهى كردند با هم در سفر
مأخذ آن حكايت ذيل است:
جهودى و ترسايى و مسلمانى در راه زر يافتند. حلوا ساختند. گفتند
بىگاه است فردا بخوريم و اين اندك است. آن كس خورد كه خواب نيكو ديده باشد. غرض
تا آن مسلمان را ندهند. مسلمان نيمه شب برخاست، خواب كجا عاشق محروم و خواب؟
برخاست، جمله حلوا بخورد. عيسوى گفت عيسى فرو آمد ما را بركشيد. جهود گفت موسى در
تماشاى بهشت برد مرا در آن عجايب. تو در آسمان چهارم بودى عجايب آن چه باشد در
مقابله عجايب بهشت. مسلمان گفت محمد آمد گفت اى بىچاره آن يكى را عيسى برد به
آسمان چهارم و آن دگر را موسى به بهشت برد، تو محروم و بىچارهاى بارى برخيز حلوا
بخور. آنگه برخاستم حلوا را بخوردم. گفتند و اللّه، خواب آنها بود كه تو ديدى، آن
ما همه خيال بود و باطل. مقالات شمس، نسخه فاتح، ورق 107 [ص 210 قصص مثنوى]