مقتبس است از مضمون آيه شريفه: وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ
الْأَبْوابَ[1]
(سوره يوسف آيه 23) و تفصيلى كه رُوات و مفسرين در ذيل آن نوشتهاند. رجوع كنيد
به:
تفسير طبرى، ج 12، ص 99 و تفسير ابو الفتوح، ج 3، ص 12 و قصص
الانبياء ثعلبى، ص 99- 101.
[ص 168 قصص مثنوى]
[هان مشو غافل از آنجا كامدى]
774-
«تو
ز جايى آمدى و از مَوطنى
آمدن را راه دانى هيچ نى
مناسب است با مضمون روايتى كه در ذيل شماره (416) ذكر شد.
و نظير آن در الف ليلة و ليلة، افسانه شب 407 حكايتى نقل شده است.
[ص 169 قصص مثنوى]
[1] -( زليخا) بر كسى كه در خانهاش بود( يوسف) وارد شد
و( دستور داد) درها را بستند.
[2] - از جنيد نقل شده است كه گفت مردى را ديدم به
آستين پسر بچهاى آويخته بود. و مىناليد و به وى اظهار عشق و دل دادگى مىكرد.
پسر گفتش اين همه دو رويى و دم از عشق زدن چيست؟ گفت به خدا قسم آنچنان در ارادت
به تو صادقم كه اگر گويى بمير، مىميرم. و وقتى از وى شنيد كه بمير. فورا گوشهاى
افتاد. چشم بر هم نهاد و ديگر بر نخاست!