شخصى را زنى بود با جمال و غنج و دلال و باغى و كتابى داشت. روزى به
باغ رفتى و كتاب خواندى و روزى با زن نشستى. و چون مرگ نزديك رسيد باغ را گفت تو
را آب
[1] - آوردهاند كه شخصى سه رفيق داشت. يكى از آنان
برايش بهترين كس بود و به خاطرش حاضر مىشد هر مشكل و خطرى را تحمل كند و در راهش
فدا شود.
شب و روز در تأمين نياز او به سر
مىبرد. اما رفيق دوم برايش منزلت كمترى داشت. در عين حال دوست و مورد احترامش
بود. او را گرامى مىداشت و ضمن ابراز محبت، در خدمت و اطاعتش بود. در راهش بخشش
مىكرد و از او غافل نمىشد. اما رفيق سوم در نظرش حقير و كم ارزش جلوه مىكرد.
محبت و ثروتش را از وى دريغ مىداشت. تا اين كه براى وى اين اتفاق افتاد كه حكومت
وقت دستور به جلبش داد و او مجبور شد براى نجات خود از رفقايش كمك بگيرد. او به
رفيق اول روى آورد و گفت ايثار و فداكارى مرا نسبت به خودت مىدانى. اكنون وقت آن
است كه به كمك من بشتابى، بگو برايم چه كار مىتوانى بكنى؟ پاسخ داد من ديگر دوست
و همنشين تو نيستم. اكنون دوستان ديگرى دارم و با آنها هستم. آنها امروز براى من
از تو سزاوارترند. تنها دو دوست لباس پيش من دارى كه برايت سودى نخواهد داشت.
همانها را توشه راهت مىكنم! وى كه از رفيق اولش مأيوس شد به دومى كه مورد محبت و
لطفش بود پناه برد. و گفت احترام و ارادتم را نسبت به خودت مىدانى و آگاه هستى كه
من همواره آرزوى كامرانى تو را داشتهام. امروز به تو محتاجم. بگو چگونه كمكم
مىكنى؟( رفيق دوم نيز با خون سردى) گفت من آن چنان به كار خود مشغولم كه فرصت
پرداختن به تو را ندارم. برو به فكر خودت باش و بدان كه بين ما جدايى افتاده است.
راه من ديگر راه تو نيست، من به ديگرى روى آوردهام. وى با نااميدى به سراغ سومى
رفت. همان كه برايش ارزش قائل نبود و اعتنايش نمىكرد و در روزگار راحت به او توجه
نداشت. به او گفت از تو شرمندهام.
احتياج، مرا به سوى تو كشانيد.
بگو برايم چه مىتوانى كرد؟ رفيق سومى گفت نگران مباش. من به مساعدت تو بر مىخيزم
و از تو محافظت مىكنم و فراموشت نخواهم كرد. تو را به نجات و آرامش مژده مىدهم.
من براى تو همنشينى هستم كه در صدد خوارى و ذلت تو بر نمىآيد. و كم توجهى قبلى تو
به من سبب نمىشود كه اكنون در نگرانى رهايت كنم. من آنچه را انجام دادهاى به طور
مضاعف برايت ذخيره كردهام و آنها سرمايه تجارت تو شده است و از سود بسيارش كه هم
اكنون نزد من است برخوردار خواهى شد. تو را به چنين سودى مژده مىدهم. اميدوارم
رضايت حاكم را در بارهات جلب كنم و مشكلت حل شود. وى كه سخت تحت تأثير رفيق سوم
قرار گرفته بود، گفت نمىدانم به كداميك از اين دو حسرت بخورم؟ كوتاهى كردن در
باره يك رفيق صالح( مانند تو) يا تلاش بىوقفه در جلب رضايت رفيق ناصالح( مانند
اولى و دومى)؟
بلوهر گفته است منظور از رفيق
اولى مال است و منظور از دومى خانواده و منظور از سومى عمل صالح است.
[2] - هر جنازه را سه كس تشييع مىكنند. دو نفر از آنان
زود بر مىگردند ولى سومى، به او وفادار مىماند. آن دو مال و خانوادهاند و سومى
عمل انسان است.
مال و خانواده، تازه گذشته را
تنها مىگذارند. اما عمل وى براى هميشه نزد وى خواهد ماند.
[3] - صلصال بن دلهمس در حضور پيامبر6 اين چنين
سرود:
به اخلاق حسنه روى آور. زيرا تنها
همنشينى است كه در قبر براى انسان مىماند.
چه در زمان حيات و چه در زمان
مرگ، جز عمل انسان هيچ چيز، با وى همنشين دايم نيست.