مأخذ اين تمثيل گفته غزالى است در احياء العلوم، ج 1، ص 22 و ج 2، ص
175 و 176 و نيز آن را در كيمياى سعادت بدين طريق آورده است:
آن بىچاره محروم طبيعى و منجم كه كارها به طبايع و نجوم حواله كردند
مثال ايشان چون مورچه است كه بر كاغذ مىرود و كاغذ را ببيند كه سياه مىشود و بر
آن نقشى پيدا مىآيد. نگاه كند سر قلم را بيند شاد شود و گويد حقيقت اين كار
شناختم و فارغ شدم.
اين نقش قلم مىكند. و اين مثل طبيعى است كه هيچ خبر نداشت از محركات
جز درجه باز پسين. پس مورچه ديگر بيايد كه چشم او فراختر بود و مسافت ديدار او
فراختر كشد، گويد غلط كردى كه من اين قلم را مسخّر مىبينم. و وراى آن چيزى ديگر
مىبينم. اين نقاشى او مىكند و به اين شاد شود. و گويد حقيقت اين است كه من
دانستم كه نقاشى انگشت مىكند نه قلم و قلم مسخّر است. و اين مثال منجم است كه نظر
او پيشتر كشيد و ديد كه طبايع مسخّر كواكبند.
[ص 154 قصص مثنوى]
[لطف حق بر قهر او سبقت گرفت]
715-
«با
چنين قهرى كه زفت و فايق است
بَرد لطفش بين كه بر وى سابق است
اشاره است به حديثى كه در ذيل شماره (193) مذكور شد.