responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 40

[قصه خرگوش و شير و چاه آب‌]

64-

«طايفه نخجير در وادىّ خوش‌

بوده‌اند از شير اندر كش مكش‌

مأخذ آن حكايت ذيل است:

آورده‌اند كه در مرغزارى كه نسيم آن بوى بهشت را معطر كرده بود و عكس آن روى فلك را منور گردانيده از هر شاخى هزار ستاره، تابان و در هر ستاره‌اى هزار سپهر، حيران.

يُضَاحكُ الشَّمْسَ منْهَا كَوْكَبٌ شَرقٌ‌

مُؤَزَّرٌ بنَعيم النَّبْت مُكْتَهَل‌[1]

سحاب گويى ياقوت ريخت بر مينا

نسيم گويى شنگرف بيخت بر زنگار

بخار چشم هوا و بخور روى زمين‌

ز چشم دايه باغ و ز روى بچّه خار

و وحوش بسيار به سبب چرا خور و آب در خصب نعمت بودند. ليكن به مجاورت شير آن همه نعمت و آسايش منغّص بود. روزى فراهم آمدند و به نزديك شير رفتند و گفتند تو هر روز پس از رنج بسيار و مشقّت فراوان، از ما يكى شكار مى‌توانى شكست و ما پيوسته در مقاسات بلا و تو در تكاپوى طلب. اكنون چيزى انديشيده‌ايم كه تو را از آن فراغت و ما را امن و راحت باشد. اگر تعرّض خويش از ما زايل كنى هر روز موظّفْ يكى شكار به وقت چاشت به مطبخ ملك فرستيم. شير بر آن رضا داد و مدتى بر اين بگذشت. يك روز قرعه به خرگوش آمد. ياران را گفت اگر در فرستادن من مسامحتى كنيد شما را از جور اين جبّار خونخوار و جان ستان ستمكار برهانم. گفتند مضايقتى نيست. او ساعتى توقّف كرد تا وقت چاشت شير بگذشت به آهستگى سوى او رفت شير را تنگدل ديد و آتش گرسنگى او را بر باد تند نشانده و فروغ خشم در حركات و سكنات او پيدا آمده چنان كه آب دهان او خشك شده بود و به قصد مى‌كوشيد و نقض عهد را در خاك مى‌جست. چون خرگوش را ديد آواز داد كه از كجا مى‌آيى و حال وحوش چيست؟ گفت در صحبت من خرگوشى فرستاده بودند. در راه شيرى بستد هر چه گفتم غذاى ملك است التفات ننمود. و جفاها راند و گفت اين شكارگاه من است و صيد آن به من اولى تر، كه قوّت و شوكت من زيادت است. من بشتافتم تا ملك را خبر كنم. شير برخاست و گفت او را به من نماى خرگوش پيش ايستاد و شير را به سر چاهى برد كه صفاى آب آن چون آينه بى شك تعّين صورتها نمودى و اوصاف چهره هر يك بر شمردى.

جَمُومٌ قَدْ تَنمُّ عَلَى الْقَذَاة

وَ يُظْهرُ صَفْوُهَا سرَّ الْحَصَاة[2]

و گفت در اين چاه است و من از وى مى‌ترسم. اگر ملك مرا در بر گيرد خصم را بدو


[1] - باغى است كه) شكوفه شاداب ستاره مانند و پوشيده از گياهان انبوهش به خورشيد مى‌خندد( از خورشيد درخشان‌تر است)

[2] - آبگيرى بود كه اگر خاشاكى در آن وارد مى‌شد آشكارش مى‌ساخت و زلالى آبش، سنگريزه‌هاى عمق آب را نشان مى‌داد.

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 40
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست