اشاره است به قصه صخر جنّى كه خاتم سليمان را ربود و بر جاى سليمان
نشست و مدتى ملك راند و سلطنت كرد و آن قصه مشهور و تفصيل آن در قصص الانبياء
ثعلبى (ص 273) مذكور است.
عيون الأخبار، ج 1، ص 150، ص 151- نيز رجوع كنيد به قصص الانبياء
ثعلبى، ص 275 و حلية الاولياء، ج 4، ص 304 و اسرار النزول واحدى، ص 21 و تفسير ابو
الفتوح، ج 4، ص 361 [ص 115 احاديث مثنوى و 138 قصص مثنوى]
[1] - هر بار كه اطراف محراب سليمان( ع) درختى
مىروييد، به زبانى بليغ خود را به آن حضرت معرفى مىكرد. و مىگفت من فلان درختم
و در من فلان خاصيت دارويى است. حضرت هم دستور مىداد نام. خاصيت و مشخصات آن را
بنويسند و پس از بريده شدن در انبارها نگه دارى كنند. يك روز نوبت به درخت خرّوب
رسيد. وقتى خود را معرفى كرد( و گفت من خروبم و هر جا برويم همان جا ويران
مىشود)، سليمان( ع) به او خطاب كرد و گفت: پس مرگ من هم فرا رسيد. آن گاه اجازه
داد بيت المقدس را( براى باز سازى) خراب كنند.( قرار بود پدرش حضرت داود آن را باز
سازى كند ولى وحى شد كه سليمان اين مأموريت را انجام خواهد داد و مرگش پس از آن
خواهد بود.)