responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 325

واقع است حكايت مى‌كنند. و مأخذ اين روايت ظاهراً حكايتى است كه در الف ليله در داستان شبانه، صص 424 و 425 نقل شده به تفضيل ذيل:

على مصرى گفته است من با آن غلام رفتم به كوچه‌اى برسيدم كه در آنجا سه خانه در بسته بود. غلامك، يكى از آن خانه‌ها را در بگشود من تفرج كردم، بيرون آمد.

به سوى خانه دومين رفتيم. من آن را نيز تفرج كردم و به او گفتم اين خانه بزرگ از كيست؟

گفت آن نيز از خواجه من است. گفتم اين را نيز در بگشا تا تفرج كنم. غلامك گفت تو را به او حاجتى نيست. هيچ كس يك شب در آنجا نمانده مگر اين كه بامدادش مرده يافته‌اند و خواجه من ترك او كرده. به او گفتم ناچار بايد در اين خانه بگشايى. غلامك در بگشود.

من به خانه اندر شدم. خانه‌اى ديدم بزرگ كه مانند آن خانه نديده بودم. به غلامك گفتم كليد اين به من بسپار. غلامك گفت تا به خواجه مشورت نكنم كليد ندهم. آن گاه غلامك به سوى خواجه خود رفت و به او گفت بازرگان مصرى مى‌گويد كه من ننشينم مگر در خانه بزرگ. پس آن مرد برخاسته به سوى على مصرى بيامد و گفت تو را به اين خانه كار نباشد. على مصرى گفت من ننشينم مگر در اين خانه و از اين سخنان باك ندارم. بازرگان بغدادى گفت چيزى بنويسى تا در ميان من و تو حجت باشد كه اگر تو را آفتى برسد من ضامن نباشم. على مصرى گواهى از محكمه حاضر كرد و حجتى نوشته به او سپرد و كليد از او گرفته به خانه درآمد و بازرگان بغدادى فرشى و غلامى از براى او بفرستاد. غلام مصطبه‌اى كه در پشت در بود فرش گسترده خود باز گشت. پس از آن على مصرى برخاسته خانه را تفرج مى‌كرد كه غلامك از خانه خواجه شمع و شمعدان و مائده عشا از بهر او بياورد. على مصرى شمع روشن كرده خوردنى بخورد و فريضه به جاى آورده با خود گفت اگر فرش به قصر برده در آنجا بخوابم بهتر است. در حال برخاسته به قصر اندر آمد. در آنجا مكانى ديد بزرگ كه سقف او زر اندود بود. پس فرش در آنجا گسترده و آياتى چند از قرآن مجيد تلاوت كرد. ناگاه ديد شخصى او را آواز مى‌دهد و مى‌گويد يا على بن الحسن آيا مى‌خواهى كه از براى تو زر بيفشانم؟ على گفت زر كجا بود كه از براى من بيفشانى؟ هنوز على مصرى را سخن تمام نشده بود كه او زر ريختن آغاز كرد. و چندان زر بريخت كه آن مكان پر از زر شد. آن گاه آن شخص گفت اى على من خدمت به انجام رسانيدم مرا آزاد كن كه پى كار خود روم. على مصرى گفت تو را به خدا سوگند مى‌دهم سبب اين زرها با من بگو. آن شخص گفت اين زرها از قديم به نام تو طلسم شده بود. هر كس كه به اين خانه داخل مى‌شد من به سوى او مى‌آمدم و به او مى‌گفتم يا

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 325
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست