گفتى و قصدهاى صريح كردى. و برهان اسلام اين
معانى را در ضمير جاى دادى و او را برنجانيدى. و كار به جايى رسيد كه از اين پسر
بيزار شد. و قطعهاى گفت در اين معنى به تازى كه اين دو بيت از آخر آن است:
و نظام، مغامز اين قصهها را مىدانست. آخر الامر فرصت نگاه داشت
وقتى كه برهان اسلام غايب بود و حرم او به ديهى بودند در خانه شد و صندوقچه زرّينه
زن پدر به دست آورد و تمامت زرّينه از آنجا بيرون گرفت. و آلتى مخروط بساخت و بر
آنجا اين ابيات نبشت:
عاقل
ز جفاى چرخ گردنده
هر
بد كه ببيند آن خود بيند
اين
واقعه را اگر چه نپسندد
آن
كس كه به ديده خرد بيند ...
و چون اين فعل بكرد از بخارا رحلت كرد و به مرو رفت. و از آنجا
نامهاى نبشت و رابّه خود را هجوى كرد كه يكى از آن جملت اين است:
پيوسته
ز حسن خويشتن مىلافى
با
هر كه بود مىتنى و مىبافى
در
درج زر از آيت روزىمندى
زر
مىطلبى و لعل بر مىيافى
و بعد از آن قمر الدين ملك آموى او را استدعا كرد و به آموى رفت و
مدّتى در آنجا بود تا وقتى كه دعاى مؤلف اين اوراق از مرو مراجعت مىكرد و به
بخارا مىرفت. روزى چند در آموى به خدمت او استيناس طلبيده آمد. و نامهها نبشت و
يكى از آن جمله به خدمت والد قطعهاى در قلم آورده بود بر اين جملت:
زهى
ز خاك درت توتياى ديده من
زيادت
است قرار دل رهيده من
دهد
خبر كه پشيمانم از جدايى تو
به
پشت دست به صد گاز برگزيده من
شود
درست ز حال دلم چو درنگرى
به
پيش جامه تا ناف بردريده من
ز
بار دورى تو ماه ماه مىگذرد
كه
راست مىنشود اين قد خميده من
ز
سوز سينه كنى يادم ار خبر دارى
ز
آب ديده با خون دل چكيده من
نگاه
كن كه ز هجر تو چون پريشان گشت
نظام
حال سر كار آرميده من
به
سرمه خط خود چشم بنده را درياب
كه
بىجمال تو تيره است نور ديده من
دگر
ز بنده نپرسى كه تا كجا باشد
غريب
بىكس رنجور غم رسيده من
به
وقت خرمى از خانمان گسسته من
به
وقت خوش دلى از دوستان بريده من
[1] -( خطاب به همسرش) كسى كه به قصد حرام به تو خيره
شود مرتكب زناى چشم شده اما با چشمى كه معيوب و ناتوان از ديدن است!( خطاب به
فرزندش) تو با ارتكاب به گناه فقط به من ستم و خيانت نمىكنى بلكه به اسم خودت-
محمّد- نيز كه مقدس است، ستم روا داشتهاى!