اشاره است به خون ريزيها و جنگهاى اوس و خزرج كه آغاز آن حرب سمير و
پايان آن يوم بعاث بود و بيش از صد سال به طول انجاميد و تفصيل آن در كامل ابن
الاثير (طبع مصر، ج 1، ص 252- 240) و در مجمع الامثال (در ذكر ايام العرب) مذكور
است.
و داستان اسلام آوردن آن دو قبيله كه در سيره ابن هشام (طبع مصر، ج
2، ص 38) و در كتب سيره و تواريخ نقل شده است. نيز رجوع كنيد به: تفسير طبرى، ج 4،
ص 22 و ج 10، ص 22 و تفسير ابو الفتوح، ج 1، ص 617 [ص 83 قصص مثنوى]
[دايگىِ ماكيان و تخم بط!]
384-
تخم بطّى، گرچه مرغ خانگى
زير پرّ خويش كردت دايگى
مأخذ آن تمثيل ذيل است:
از عهد خُردَكى، اين داعى را واقعهاى عجب افتاده بود. كس از حال
داعى واقف نى.
پدر من از من واقف نى. مىگفت تو اولا ديوانه نيستى، نمىدانم چه روش
دارى؟ تربيت رياضت هم نيست و فلان نيست. گفتم يك سخن از من بشنو. تو با من چنانى
كه خايه بط را زير مرغ خانگى نهادند. پرورد و بط بچگان برون آورد. بط بچگان كلان
تَرَك شد. (ظ:
شدند) با مادر به لب جو آمدند. در آب در آمدند. مادرشان مرغ خانگى
است. لب لب جو مىرود. امكان در آمدن در آب نى. اكنون اى پدر من دريا مىبينم مركب
من شده است. و وطن و حال من اين است. اگر تو از منى يا من از توام در آ درين دريا.
و اگر نه برو برِ مرغان خانگى. مقالات شمس، نسخه ولى الدين، ص 11.
چنانك مرغ آبى است در دريا رفت. مادر و برادران گرد مىگردند. امكان
موافقت نه.
زيرا خايه بط زير مرغ نهند. بط بچگان برون مىآيند. بطان مىآيند به
خشكى. آنها با آنها در مىآميزند. چو به دريا رفتند اينها تا لب آب آمدند كه واى
رفت. مقالات شمس، نسخه فاتح، ورق 96 و جامى در نفحات الانس اين مطلب را در ضمن
حكايتى از مجد الدّين بغدادى روايت مىكند: روزى شيخ مجد الدّين با جمعى از
درويشان نشسته بود. سكرى بر وى غالب شد. گفت ما بيضه بط بوديم بر كنار دريا و شيخ
ما شيخ نجم الدّين مرغى بود. بال تربيت