است آب تا زانو است، گفت اگر چه ترا تا
زانوست مرا شش گز از سر گذشته است. مقالات شمس، نسخه كتاب خانه فاتح، ورق 5 و نيز
اين حكايت در تفسير ابو الفتوح، جلد پنجم صفحه 517 بدين گونه آمده است:
و در بعضى تفسيرها آمده كه يك روز موش بيامد و زمام شترى گرفت و
مىبرد و شتر بر اثر او مىرفت تا موش به سوراخ فرو شد. شتر هم آنجا بايستاد. چون
مردم بر آن واقف شدند گفتند سبحان اللّه خدايى كه جانورى را به اين عظيمى مسخر اين
چنين ضعيفى كرد! و با تفصيلى مناسب گفته مولانا اين قصه را در مقالات شمس مىتوان
ديد بدين صورت:
موشى لكام اشترى بگرفت و بكشيد. اشتر از روى موافقت و حلم از پى او
روان شد.
المُؤمنُ كَالجَمَل الانُوق. بعضى گويند جهت حلم و تواضع، بعضى گويند
جهت آن كه از همه حيوانات بلندترست و سرفرازتر. اگر چه اين را سر ديگر است اما
حالى عَلَى قَدر عقُولهم مىگوييم به آبى رسيد، بزرگ تيز رو، و عاجز بماند موش.
اشتر گفت اكنون چه ايستادى اينجا چرا نمىروى، ندانى كه نبايد مهار چو منى را
گرفتن اكنون چون گرفتى برو، گفت آب است عظيم، اشتر پاى در آب نهاد و گفت دراى كه
سهل است، آب تا زانوست، موش مىگويد از زانو تا زانو [فرق است. اشتر گفت] اكنون
تو به كه چنين گستاخى نكنى و بر كودبان من نشين، مرا چه تفاوت از صد هزار چون تو
كه بر كودبان من باشد، به يك دم از آب بگذرانم. مقالات شمس، نسخه كتاب خانه فاتح،
ورق 112 و ورق 116 [ص 80 قصص مثنوى]
[مالك دينار و لطف ماهيان]
375-
«بود
درويشى درون كشتيى
ساخته از رخت مردم پشتيى
مأخذ آن حكايتى است كه در حلية الاولياء، ج 10، ص 176 و در رساله
قشيريه، صفحه 165 از قول ذو النّون مصرى و در كشف المحجوب، صفحه 109 و در كتاب
تذكرة الاولياء، جلد اول، صفحه 41 با مختصر تفاوت منسوب به مالك دينار و در صفحه
116 منسوب به ذو النّون مصرى نقل شده است و ما آن را از روى كشف المحجوب نقل
مىكنيم:
و منزلتش (مالك دينار) به جايى رسيد كه وقتى در كشتى نشسته بود.
جوهرى اندر كشتى غايب شد. وى مجهولتر همه قوم مىنمود. وى را به بردن آن تهمت
كردند. سر به سوى آسمان كرد اندر ساعت. هر چه اندر دريا ماهى بود همه بر سر آب
آمدند. و هر