responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 207

برساند و باغبان از هيبت مار و فجأة صولت او آسايش را از دست داده بود. و استنامت را وداع كرده. آخر روزى ماندگى بر وى چيره شد و رنج حركت رفتن و آمدن و تعهد اشجار و تفقد اغراس و غير آن كردن (كذا- ظ: و غير آن) خواب را بر وى غالب گردانيد و نعاس در حدقه وى اساس نهاد. بيل را بالش ساخت و خوش بخفت.

يَا رَاقدَ اللَّيل مَسرُوراً باوَّله‌

انَّ الحَوَادثَ قَد يَطرُقنَ اسحَارَا[1].

مار آن فرصت غنيمت شمرد. برفور بر بالين او آمد و با خود انديشه مى‌كرد كه اگر من او را زخمى زنم و آن، بر مقتل نيايد اين ناباك برجهد و به يك زخم مرا از پاى در آورد.

پس مفاجا بر او حمله بردن، طريق عقل نيست و بر بديهه بر وى تاختن قضيه خرد نه. و بر دشمن چون امكان زخم دست دهد، چنان بايد زد كه بيش حركت نكند. و بر خصم چون فرصت ضرب ناجز گشت چنان بايد رسانيد كه او را قدرت مكافات ممكن نشود. و الّا چون آگاه شد و از زندگانى اميد بريد خصم را دليروار بگيرد و بى‌رحمت بزند و جان را بكوشد.

چنانشان مياور ز بيچارگى‌

كه جان را بكوشند يك‌بارگى‌

پس بر تن او هيچ چيز نازك‌تر از حدقه ديده نيست و بر اندام او هيچ چيز لطيف‌تر از مردمك چشم نه. صواب آنست كه آهسته بر روى وى روم و بر چشم وى زخمى زنم كه نيز ديده باز نكند و يكسر تا عدم مى‌دواند. پس قصد كرد تا بر روى باغبان رود. باغبان از شَرفه تجاذب او بر زمين بيدار شد. دست بيازيد و بيل برداشت. مار به هزار محنت خود را در سوراخ انداخت و از آن بلا بجست. باغبان چون از آن ورطه خلاص يافت و از آن مهلكه فائز شد گفت اى نفس خواب است و جان. اگرت خواب مى‌بايد جان را وداع كن و اگرت جان مى‌بايد خواب را داغ حرمان بر نه. روزگارى بر آمد باغبان نيارست خفتن و از خواب ناگزير بود. اين شكايت با بوزنه كه دوستى مخلص بود بگفت و از وى در اين باب معاونت خواست. بوزنه گفت مداواة اين سهل است و تدارك اين آسان. هر گه كه تو را خواب آيد به اعتماد من بخسب كه من بر بالين تو نشينم اگر مار بيايد چون ريسمان پنبه از يكديگرش بگسلم و سرش به سنگ محنت بكوبم. باغبان بدين سخن ايمن شد و گرمگاهى سر در خواب كشيد و چنان بخفت كه به صور اسرافيل بيدار نگشتى. مگسان بسيار بر سر و روى وى جمع آمدند و به غايتى غلبه كردند كه نزديك بود كه چشمش كور كنند. بوزنه مگسان را مى‌راند چون براندى در حال باز آمدندى. به هيچ وجه با ايشان برنمى‌آمد. به صفتى از ايشان در طيره شد كه لرزه بر اندام وى افتاد و گفت فارغ باشيد كه‌


[1] - اى كسى كه خوش خفته‌اى و سر شب خوشحالى،( مواظب باش زيرا) حادثه‌ها در سحرگهان روى مى‌آورند.

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 207
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست