responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 192

راند «يَأْتينا به الْمَعَاولُ الْحدَادُ وَ السَّوَاعدُ الشِّدَادُ»[1] كور گشت و چشمهاى او به نابينايى پيوست از غيب آواز شنيد اين چشم تو رفته است و چشم تو كور گشته است. هست كسى كه باز آرد و كورى از چشم تو باز دارد؟ از اين چنين جرأت كه او كرد همين آيد و از اين چنين بى‌ادبى چنين بلا زايد.

داستان مذكور به طرز ديگر در اسكندر نامه منثور كه ظاهراً در اواخر قرن پنجم يا اوائل قرن ششم تأليف شده نيز مذكور است و گمان مى‌رود كه يكى از اين روايات از ديگرى گرفته شده باشد. اينك روايت اسكندر نامه:

پس به شهرى ديگر رسيد (اسكندر) بپرسيد كه اين شهر را چه خوانند؟ گفتند پارس خوانند. گفت شهرى بزرگ است. گفتند شاها بزرگ نيست. پس گفتند در اين شهر هيچ كس بينا نباشد الّا همه كس نابينا باشند. كودكان و مردان و زنان همه چشمها بر كرده‌اند اما هيچ نبينند و آب چشمه و كاريز ايشان خشك شده است. شاه گفت عجب و معيشت كار ايشان چون باشد. گفتند اين كودكان خُرد دليل ايشان باشند و دستهاى ايشان گرفته باشند و مى‌آورند. پس شاه اسكندر آنجا فرود آمد. آن شهرى بود ويران و سهمناك نه كشت بود و نه روز و نه درخت. پس شاه كس فرستاد از شهر بيرون آمدند. سه كس بينا و هفت كس نابينا و آن بينايان دست نابينايان گرفته بودند. و اينها كه بينا بودند مسلمان بودند و آن هفت كه نابينا بودند كافر بودند. پس چون پيش شاه آمدند خدمت كردند و بايستادند. شاه گفت بگوييد تا عجايب شهر شما چيست و اين نابينايى شما از چيست؟

كوران گفتند بلايى بود كه به ما آمد. پس بينايان گفتند بدان اى شهريار كه در اين شهر ما همه بت‌پرست بودند الّا اندكى. مسلمانى از پيغمبر ما گرفته بودند و قدر بيست مرد بودند. و پادشاهى بود ظالم. روزى الياس پيغمبر- 7- بدين شهر ما گذر كرد و اين بت‌پرستى و كافرى ايشان بديد. ايشان را گفت از خداى بترسيد و از اين بت‌پرستى بيزار شويد. فرمان نكردند. پس ما بيست مرد ايمان آورديم و آن ديگران ايمان نياوردند.

الياس- 7- ايشان را گفت خداى تعالى مى‌گويد ايمان آوريد و از اين بت‌پرستى بيزار شويد و اين نعمت را شكر كنيد. و اگر شكر نكنيد شما را عذاب فرستم. ايشان البته ايمان نياوردند. پس الياس 7 گفت اگر روزى كه شما باز نشينيد اين آبهاى شما خشك شده باشد شما چه خواهيد كردن؟ گفتند كلنگ و تيشه را كار فرماييم. آن شب همه بخفتند. بامداد كه باز نشستند همه را آب چشم فرو آمده بود و چشمها خشك شده. و چندين سال باشد كه ايشان چنين آمده‌اند. پس آن پيغمبر ايشان را گفت كلنگ و تيشه را


[1] - كلنگ‌هاى تيز و بازوان ستبر را به كار مى‌گيريم.

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 192
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست