responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 163

[گنج پنهان بود حق، او را شناس‌]

266-

«كُنْتُ كَنْزاً رَحْمَةً مَخفيةً

فَابْتَعَثْتُ أُمَّةً مَهديّةً

مستند آن حديث در ذيل شماره (205) مذكور است. [1] [ص 44 احاديث مثنوى‌]

[قصّه‌ها بشنو ز شيخ و وام او]

267-

«بود شيخى دايماً او وام دار

از جوانمردى كه بود آن نامدار

مأخذ آن قصّه‌اى است كه در رساله قشيرّيه، ص 16- 17 و در تذكرة الاولياء، ج 1، ص 294 ذكر شده است. و ما آن را از مأخذ اخير نقل مى‌كنيم:

چون او را (احمد خضرويه) وفات نزديك آمد هفتصد دينار وام داشت. همه به مساكين و مسافران داده بود. در نزع افتاد. غريمانش به يك بار بر بالين او آمدند. احمد در آن حال در مناجات آمد. گفت الهى، مرا مى‌برى و گرو ايشان جان من است و من به گروم به نزديك ايشان چون وثيقت ايشان مى‌ستانى كسى را بر گمار تا به حق ايشان قيام نمايد.

آن گاه جان من بستان. در اين سخن بود كه كسى در بكوفت كه غريمان شيخ بيرون آيند.

همه بيرون آمدند و زر خويش تمام بگرفتند. چون وام گزارده شد جان از احمد جدا شد- رحمة اللَّه عليه-.

و مولانا اين حكايت را با قصّه‌اى كه در اسرار التّوحيد نقل شده به هم آميخته است اينك آن قصّه:

هم در آن وقت كه شيخ ما ابو سعيد قدس اللّه روحه العزيز به نيشابور. بود، حسن مؤدب كه خادم شيخ ما بود از هر كسى چيزى فام كرده بود و بر درويشان خرج كرده و چيزى ديرتر پديد مى‌آمد و غريمان تقاضا مى‌كردند. يك روز جمله به در خانقاه آمدند.

شيخ ما حسن مؤَدّب را گفت بگو تا در آيند. حسن بيرون شد و ايشان را در آورد. چون‌

______________________________ [1] مستند آن حديث قدسى ذيل است:

قَالَ دَاوُدُ عَلَيْه السَّلَامُ يَا رَبِّ لما ذَا خَلَقْتَ الْخَلْقَ قَالَ كُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لكَيْ اعْرَفَ‌

(1).

منارات السائرين، تأليف نجم الدين ابو بكر محمد بن شاهاور اسدى رازى معروف به دايه (متوفى 658) نسخه كتاب خانه ملى ملك.

در بحار الأنوار ج 84 ص 198 باب 12- با اين عبارت نقل فرموده:

قَالَ سُبْحَانَهُ: كُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لكَيْ أُعْرَفْ.

خداى پاك و منزه مى‌فرمايد: من گنجى پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم به همين جهت آنها را خلق كردم تا شناخته گردم) و در شرح نهج البلاعة نيز با تفاوتى آورده است.

و مؤلف اللؤلؤ المرصوع در باره آن چنين گفته است:

حَديثُ‌

كُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً لَا اعْرَفُ فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ خَلْقاً وَ تَعَرَّفْتُ الَيْهمْ فَبى عَرَفُون.

قَالَ ابْنُ تيميَّة لَيْسَ منْ كَلَام النَّبىِّ 6 وَ لَا يُعْرَفُ لَهُ سَنَدٌ صَحيحٌ وَ لَا ضَعيفٌ وَ تَبعَهُ الزَّرْكَشيُّ وَ ابْنُ حَجَرٍ وَ لَكنْ مَعْنَاهُ صَحيحٌ ظَاهرٌ وَ هُوَ بَيْنَ الصُّوفيَّة دَائرٌ (2). اللؤلؤ المرصوع، ص 61 [ص 29 احاديث مثنوى‌] (1) داود- 7- گفت پروردگارا، براى چه انسانها را خلق كردى؟ وحى آمد من گنجى پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم به همين جهت آنها را خلق كردم تا شناخته گردم.

(2) ابن تيميّه گفته است، حديث «گنجى مخفى بودم ناشناخته دوست داشتم شناخته شوم به همين جهت انسانها را آفريدم. و خود را به آنها شناساندم، پس به وسيله من مرا شناختند.» كلام پيامبر نيست. و سند صحيح يا ضعيفى در مورد آن نيامده است. زركشى و ابن حجر در بيان اين مطلب از ابن تيميه تبعيت كرده‌اند. اما معناى حديث صحيح و روشن است و بين صوفيّه رواج دارد.

اسم الکتاب : احاديث و قصص مثنوى المؤلف : فروزانفر، بديع الزمان    الجزء : 1  صفحة : 163
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست