مىكردند،
طعام مىداد.[1] ايشان پس
از پايان مجاورت در آن ماه قبل از بازگشت به خانه به كعبه مىرفت و هفت بار يا به
اندازهاى كه رضايت خداوند در آن بود دور خانه طواف مىكرد و سپس به خانه خود باز
مىگشت. هنگامى كه ماهى فرا رسيد كه خداوند مىخواست در آن از كرامت خود به وى عطا
كند ماه رمضان آن سال[2] پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم، طبق روال هميشگى خويش براى مجاورت به سوى حِراء رفت،
حال آن كه خانوادهى او نيز همراهش بودند. 3
در
صحيح بخارى روايتى به نقل از عايشه آمده است كه همان حوادث را گزارش مىكند.[3]
سلسله اسناد روايت شامل يحيى بن بكير[4] الليث[5]
عقيل[6]، ابن شهاب
(زهرى)- عروه بن زبير- عايشه است. اين روايت[7]،
دربردارنده اصطلاح" تَحَنَّثَ" است ولى از جهات زيادى با روايت ابن
اسحاق تفاوت دارد. متن مورد نظر ما در صحيح بخارى به اين صورت است:
"
... آنگاه خلوت و تنهايى براى او دوست داشتنى شد و او به تنهايى در غار حِراء
اقامت گزيد و قبل از بازگشتن به سوى خانواده خود چند شب در آنجا مشغول"
تحنث" شد؛ او باخود براى اين كار غذا همراه مىبرد. سپس او به سوى خديجه باز
مىگشت و زاد و توشهى دورههاى مشابه ديگر را با خود بر مىداشت. كارها بر اين
روال پيش رفت تا در آن هنگام كه در غار حراء به سر مىبرد، سروش حق بر او فرود آمد
(جاءَهُ الحقُّ)[8].[9]
4
[1] . در ترجمه گيّوم:" ... رسول خدا در عزلت،
عبادت مىكرد و به اطعام فقرا مىپرداخت.
[2] . ر. ك. الحلبى، إنسان العيون، ج 1، ص 272( بحث از
اينكه اين واقعه در ماه رمضان يا در ماه ربيع الاول و يا در ماه رجب اتفاق
افتاد). و ابن الجوزى، صفة الصفوة، ج 31، بخش 2.
[3] . البخارى، صحيح، قاهره، بىتا، ج 1، ص 5 باب كيف
كان بدء الوحى إلى رسول الله.
[4] . در حقيقت يحيى بن عبدالله بن بكير: ر. ك. ابن
حجر، تهذيب، ج 6، ص 237؛ ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 420، العينى، عمدة القارى،
قاهره، 1308/ 1890، ج 1، ص 56.
[5] . ر. ك. الكاتب البغدادى، تاريخ البغداد، ج 8، ص
14- 3؛ الذهبى، ميزان الإعتدال، ويرايش على محمد البجاوى، قاهره، 1963، ج 3، ص
423، شماره 6898؛ ابن حجر، تهذيب، ج 8، ص 459؛ العينى، همان، ج 1، ص 56.
[6] . ر. ك. السمعانى، الأنساب، تصحيح: عبدالرحمان
المعلَّمى، حيدرآباد، 1962، ج 1، ص 410؛ ابن حجر، تهذيب، ج 7، ص 255.
[8] . در روايت ابن سعد، طبقات، بيروت، 1960، ج 1، ص
194، خط 16، حتى فجئه الحقّ، تا اينكه به ناگه حق او را دريافت. نيز، ابن سيد
الناس، عيون الاثر، قاهره، 1356/ 8- 1937، خط 4 از پايين؛ البلاذرى، انساب
الاشراف، تصحيح: محمد حميدالله، قاهره، 1956، 1، 105، خط 6؛ العينى، همان، 1، 63،
خط 4 از پايين؛ المجلسى، بحارالانوار، تهران، 1357/ 9- 1938، 2، 31،؛ وغيره. اهميت
اين عبارت قابل تأكيد است، زيرا نقطهى مقابل عبارت فظننتها فجأة الجن مىباشد. ر.
ك: ابونعيم، دلائل النبوة، حيدرآباد، 1950، 171، خط 5؛ السيوطى، الخصائص الكبرى،
حيدرآباد، 1319/ 1901، 1، 96، سطر 6 از پايين؛ همان، الدر المنثور، قاهره، 1314/
1896- 7، 6، 369، سطر ششم.
[9] . طبق روايت بخارى، پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم، سراسيمه نزد همسر خود، خديجه بازگشت و از وى خواست كه او را بپوشاند، پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم درباره وحى به خديجه گفت و در سخنان او آرامش يافت.
خديجه او را نزد پسر عموى خود، ورقة بن نوفل برد و او به پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم اطمينان خاطر داد كه وحى او واقعى و همان ناموسى بوده كه بر موسى نازل
مىشده است. بنا به روايتى كه به نقل از موسى بن عقبى و سليمان التيمى( السيوطى،
الخصائص الكبرى، 1، 93؛ الزرقانى، شرح المواهب اللدنيه، 1، 213؛ قس. المجلسى، بحار
الانوار، ج 18، ص 228.) آورده شده، خديجه با پيامبر[ ص] به سوى عدّاس، غلام عتبة
بن ربيعة رفت. او يك مسيحى اهل نينوا بود و خديجه از او درباره جبرئيل سؤال كرد.
او بانگ برآورد: قدّوس، قدّوس، قدوس. از خديجه پرسيد: اى بانوى زنان قريش، جبرئيل
در اين سرزمينِ بتپرستان چگونه ياد شده است؟ خديجه اصرار كرد كه او درباره جبرئيل
سخن بگويد. و او گفت كه جبرئيل، امين خداوند بر پيامبران بود. او صاحب موسى و عيسى
بود. قس. البلاذرى، انساب، 1، 111.
طبق روايتى كه از سوى بلاذرى
آورده شده خديجه از ابوبكر خواست كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نزد
ورقه برود.( اين روايت از ابن اسحاق ابو ميسره] عمرو بن شرحبيل الهمدانى الكوفى
ر. ك: ابن حجر، تهذيب، ج 8، ص 47[ نقل شده است. اين روايت همچنين از سوى السهيلى
آورده شده است، الروض الأنف، قاهره، 1914، ج 1، ص 157،( به نقل از يونس بن بكير
ابن اسحاق)؛ الديار بكرى، تاريخ الخميس، 1، 282؛ الحلبى، انسان العيون، قاهره،
1354/ 1935، 1، 275؛ ابن سيد الناس، عيون الأثر، 1، 83.
اهميت اين روايت آشكار است: اين
روايت بيان مىدارد كه اولين ايمانآورنده ابوبكر بود.( حتى روايتى نيز در اين
مورد وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، نگرانىهاى خود را در رابطه
با صداهايى[ غيبى] كه شنيده بود با ابوبكر كه صحابى او بود، در ميان گذاشت:
السيوطى، الخصائص الكبرى، 1، 95.)
اين روايت در تضاد با نقل شيعى
است كه طبق آن اولين ايمان آورنده على بن ابىطالب بود." اولين كسى كه با
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز خواند على بن ابى طالب بود.".
المجلسى، همان، ج 38، ص 203- 202،" انه سبق الناس فى الاسلام والايمان"،
صص 208- 201؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، نجف، 1956، ج 1، 303- 288؛
اليعقوبى، تاريخ، نجف، 1964، 2، 19- 18؛ الكراجكى، الكنز الفوايد، چاپ سنگى، 1322/
5- 1904، صص 28- 117؛ الشيخ الطوسى، الأمالى، نجف، 1964، 1، 265؛ و نيز ر. ك:
السيوطى، اللئالى المصنوعة، قاهره، المكتبة التجارية، بىتا، ج 1، ص 322.) على
مىگويد:" من صديق اكبر هستم. هركس غير از من اين ادعا را بكند دروغگو و جاعل
است. من هفت سال با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز خواندم"(
المجلسى، همان، 38، 204)." هنگامى كه وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم نازل شد به مسجد آمد و به نماز برخاست؛ على پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم ايستاد حال آنكه تنها نه سال داشت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را
فراخواند: يا على أقبِل ...( همان، 207). على مىگويد:" من اولين كسى هستم كه
اسلام آورد: پيامبر[ ص] در روز دوشنبه وحى را دريافت كرد و من در روز سهشنبه با
او نماز خواندم؛ من هفت سال بود كه با ايشان نماز مىخواندم تا اينكه گروهى اسلام
آوردند."( همان، 209 قس. ابن سيد الناس، همان، 1، 92؛ ر. ك: النسائى، خصائص
اميرالمؤمنين، قاهره، 1308، ص 2- 3؛ ر. ك: بحث از اولين اسلامآورنده در صحيح
ترمذى، قاهره، 1934، ج 8، ص 177؛ ر. ك: ابن اثير، جامع الأصول من الحديث الرسول،
قاهره، 1952، 4، 440، شماره 4612؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، تصحيح: محمد
ابوالفضل ابراهيم، مصر، 1959، 4، 116 و بقيه)؛ على، آشكارا در منبر بصره بيان
مىكند كه او صديق اكبر است، او قبل از ابوبكر ايمان آورد و قبل از او اسلام را
پذيرفت.( المفيد، ارشاد، نجف، 1962، 21).
روايت در فضيلت ابوبكر بيانگر اين
است كه او اولين مسلمان بود.( السيوطى، تاريخ الخلفاء، قاهره، 1952، ص 33). او حتى
از زمان بحيرا، راهب نصرانى، به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان
داشت.( همان). در حقيقت گرايشى نيز براى سازگار كردن اين دو وجود دارد: اولين مردى
كه اسلام آورد ابوبكر و اولين پسرى كه اسلام آورد، على بود.( همان، 34) روايت جاحظ
مبنى بر اينكه ابوبكر اولين مسلمان بود( الجاحظ، العثمانية، تصحيح عبدالسلام
هارون، قاهره، 1955، 3؛ و ر. ك: گونهى ديگر از روايت درباره اولين مسلمان: زيد بن
حارثه، خباب ابن ارت؛ على ذكر نشده است) به شدت از سوى اسكافى انكار شده است.(
همان، 286 و بقيه) روايت ثبت شده از سوى خطيب بغدادى جالب توجه است، موضح اوهام
الجمع و التفريق حيدرآباد، 1960، 2، 321. به نقل از ميمون بن مهران: ابوبكر از
زمان بحيراء؛ ابوبكر واسطه ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خديجه بود،
و همه اينها قبل از تولد على بود. ر. ك: بخش:" أول الناس ايماناً بالله و
رسوله" در ابن سيد الناس، عيون الأثر، 1، 91 و بقيه.؛ و: عبدالرزاق، المصنف،
نسخه خطى مراد ملّا، 604؛ روايتى كه مىگويد: على اولين اسلام آورنده بود با روايت
الزهرى كه اولين مسلمان را زيد بن حارثه معرفى مى كند در تعارض است.